[ رَ / رِ ] (ص) آوار. از وطن دورافتاده. سرگردان. دَربِدر. غریب : ایا گم شده بخت و بیچارگان همه زار و غم خوار و آوارگان.فردوسی. که آوارهٔ بدنشان رستم است که از روز شادیش بهره کم است...فر ...
لغتنامه دهخدا
[ رَ / رِ ] (اِ) حساب. دفتر حساب. اوارجه. آمار. آماره. آوار که حسابهای پراکندهٔ دیوانی در آن نویسند: بس دیر نمانده ست که ملک ملکان را آرند بدیوان تو آواره و دفتر.معزی.
[ رَ ] (اِخ) ده کوچکی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در انتهای اراضی پالان واقع شده و ۲۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.