نگهبان، محجور، اطاق عمومی بیماران بستری، صغیری که تحت قیومت باشد، نگه داری کردن، توجه کردن سایر معانی: (معمولا با: off) جا خالی دادن، خنثی کردن، پس زدن، دفع کردن، (بیمارستان) بخش، (بیمارستان ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(تحقیرآمیز - در برزن های شهرداری یا حوزه های رای گیری) پادو، خوش خدمت، کارچاق کن سیاسی ناحیه بخصوصی
[حقوق] تحت تولیت، تحت حمایت و سرپرستی
(به ویژه کلید یا سوراخ قفل) دندانه دار
مقام ریاست، سرپرستی
[زمین شناسی] نوعی کانی - فرمول شیمیایی: NaAl3(PO4)2(OH)4•2(H2O)
نگهبان و محافظزن در زندان سایر معانی: (انگلیس - نادر- زن) زندان بان
[سینما] مسؤول لباس
سرپرستی، قیمومت، اداره و یا مقام قیمومت سایر معانی: (به ویژه برای کودکان و محجوران) قیمومت، استوری [حقوق] قیمومت، ولایت، سرپرستی
سپس، بعد از آن، بعدا، پس از ان، پس سایر معانی: بعدازان
[نفت] بالا آمدگی تاقدیسی
جایزه، رای، اجر، مژدگانی، انعام، اعطا کردن، سپردن، امانت گذاردن سایر معانی: (در مورد کمک هزینه ی تحصیلی یا پاداش یا جوایز استحقاقی) اعطا، بخشش، اعطائیه، (معمولا در اثر امتحان یا کنکور یا مسا ...