(چیزی را) مختل کردن، از کار انداختن، خرابکاری کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دور انداختن، چیز بی مصرف، چیز دورانداخته، چیز دورانداخته سایر معانی: 1- دور انداختن 2- حرام کردن، به هدر دادن 3- به بطالت گذراندن، اشغال، چیز دورانداخته، چیز بی مصرف، دور انداختنی، یکبار مصر ...
تقصیر را به گردن کسی گذاشتن
احتیاط را کنار گذاشتن، به سیم آخر زدن
پشت سر کسی بدگویی کردن
(به ویژه مشت زنی) تسلیم شدن، به شکست خود اعتراف کردن
(موضوع و غیره) روشن کردن، آشکار کردن
فرار کردن، دور انداختن، بیرون دادن سایر معانی: 1- دور انداختن، از شر چیزی راحت شدن 2- (ورق بازی) روی میز انداختن، رد کردن 3- رد گم کردن 4- گمراه کردن 5- سردرگم کردن، گیج کردن 6- بیرون کردن، ...
برای جلب محبت یا عشق کسی سخت کوشیدن
بیرون انداختن سایر معانی: 1- دور انداختن 2- (به زور) بیرون کردن، اخراج کردن 3- بیرون دادن 4- (اشاره و غیره) کردن 5- (کلاچ) رها کردن [حقوق] رد کردن دعوی یا کیفرخواست
دور انداختن
رجوع شود به: scatter rug