نثر، سخن منثور، به نثر دراوردن، نثر نوشتن سایر معانی: سخن ناسروده (در برابر: شعر poetry)، نثری، منثور، خسته کننده، عاری از لطف، ملال آور، به نثر نوشتن، نثر نویسی کردن، به صورت کسل کننده بیان ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نثر مسجع
دیوان نثر، دیوان منثور
دادستان، مدعی العموم سایر معانی: عضو دادسرا، صاحب منصب پارکه [حقوق] دادستان
جدید الایمان، نو اموزمذهبی، عضو تازه حزب، کسیکه تازه بدینی وارد شود، تبلیغ کردن، بدین تازه وارد کردن، تبلیغ شدن سایر معانی: نوآیین، نوکیش، جدید الاسلام، نومسیحی (و غیره)، به کیش خود درآوردن، ...
تبلیغ دینی، تبلیغ حزبی سایر معانی: نوکیشی، نوآیینی، جدید الاسلامی، تحت تاثیر تبلیغات مسلکی واقع شدن
جلو مغزی، واقع در جلو مغز، وابسته به جلو مغز سایر معانی: جلو مغزی، واقع در جلو مغز، وابسته به جلو مغز
(زیست شناسی) پیش آگنه، بافت نگهدارنده و هادی اندام گیاهی
تعقیب جزایی، پیگرد جزایی [حقوق] تعقیب کیفری، تعقیب جزایی
(لاتین - حقوق) عرضحال منع تعقیب از طرف شاکی یا خواهان، اعلام تاریخ پایان پیگیری [حقوق] ترک رسمی دعوی (جزئأ یا کلا) علیه یک خوانده یا کلیه خواندگان
(حقوق) حکم دادگاه علیه مدعی که در دادگاه غیبت دارد یا در انجام مراسم قانونی قصور می کند (.non pros هم می گویند) [حقوق] عدم تعقیب دعوی (توسط خواهان) که منجر به رد دعوی یا صدور رأی غیابی علیه ...
دادستان، مدعی العموم