[ بِ ] (اِخ) ابن دهمة قبیله ای است از همدان. (منتهی الارب). مؤلف تاج العروس آرد: وابش بن دهمة فی همدان، و هم بنووابش بن دهمةبن سالم بن ربیعةبن مالک بن صعب بن دومان.
لغتنامه دهخدا
[ بِ ] (ع ص) درخشان. (المنجد). و رجوع به منتهی الارب شود.
[ بِ ] (اِخ) عَلَمی است. (منتهی الارب).
[ بِ صی ی ] (ص نسبی) منسوب است به وابصة. (انساب سمعانی).
[ بِ صی ی ] (اِخ) عبداللََّه بن خالدالوابصی از عبداللََّه بن حارث بن هاشم روایت دارد. سعیدبن ایوب از او روایت کند. (انساب سمعانی ص ۵۷۵).
[ بِ ] (اِخ) نام قبیله ای است از عرب. (از غیاث نقل از منتخب و صراح و لب الالباب و شرح نصاب).
[ بِ لَ ] (ع ص) تأنیث وابل. رجوع به وابل شود. || (اِ) استخوان بندگاه زانو و سر بازو. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). || کرانهٔ کتف از سر بازو. || استخوانی است در بند زانو. || بازو. ...
[ بِ لَ ] (اِخ) ابن الاشفع. در تاریخ گزیده چ عکسی ص ۲۴ چنین آمده است: «وابلةبن الاشفع در سنهٔ خمس و ثمانین به شام درگذشت». ولی درست به نظر نمیرسد و ظاهراً تحریفی از وائلةبن الاسقع است. رجو ...
[ بِ ] (ص نسبی) منسوب به وابل که جد یکی از طوایف عرب است. (از انساب سمعانی ورق ۵۷۵ الف).
[ ] (اِخ) یکی از دو شهر صقلاب که در مشرق آن قرار دارد. (شهر غربی آن خرداب نامیده میشود). (حدود العالم ص ۱۰۷).
[ دَ ] (مص مرکب) روگردان شدن و بی دماغ گشتن. (آنندراج) (از فرهنگ نظام). بیزار شدن و متنفر گشتن. (ناظم الاطباء). اعراض کردن. (غیاث اللغات): یحیی گل بوسه ز آن دهان تا چیدم در باغ جهان غنچ ...
فرایند تجزیۀ ترکیبات درشتمولکولی به ترکیبات نسبتا سادهتر [مهندسی بسپار]
واژههای مصوب فرهنگستان