= خلیل
فرهنگ فارسی عمید
[ اِ ] (ع مص) خالص کردن. ویژه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ویژه داشتن. بی آمیغ گردانیدن. || دوستی خالص داشتن. امحاض. خلوص نیت داشتن. عقیدهٔ پاک داشتن. ارادت صادق داشتن : بیعت ک ...
لغتنامه دهخدا
یکرنگی
فرهنگ واژههای سره
دارای اخلاص و خلوصنیت؛ ارادتمند.
[ اِ مَ ] (ص مرکب) اخلاص کیش.
[ اَ ] (اِخ) فخرالدین. رجوع به فخرالدین اخلاطی شود.
[ اَ ] (اِخ) محمدبن علی. رجوع به محمدبن علی اخلاطی شود.
( اَ) [ ع. ] (ص.) جِ خَلف ؛ جانشینان، بازماندگان.
فرهنگ فارسی معین
ماندگان، جانشینان، پسینیان، پس آیندگان
[ اِ ] (ع مص) بوی گرفتن دهان چنانکه از روزه. بوی دهن متغیر شدن. بوی دهن بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). || بوی دهن برگرداندن. (زوزنی). || خلیفه شدن: اخلف ربه فی اهله خلافةً؛ خلیفه شد ب ...
[ اَ ] (ع ص، اِ) جِ خَلَف. جانشینان. بازماندگان. پس ماندگان. اعقاب. بازپسینان. پس روان. از پس چیزی آیندگان. جِ خَلَف بفتحتین باشد، بمعنی فرزند صالح که بعد موت پدر خود بصلاحیت مانده باشد. و ...
۱. = خُلق ۲. هنجارهای موردقبول جامعه که نشاندهندۀ درستی یا نادرستی رفتار اشخاص است. ۳. خلقوخو؛ رفتار. ۴. رفتار خوب: آدم اخلاقدار.