[ یَ لَ ] (ع اِ) جوشن چرمین. یلبة، یکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء): چنانکه ماه همی آرزو کند که بود مر اسب او را آرایش لگام و یلب.فرخی. || سپر یا زره چرمین یا به خصوص کلاه چرمین. (منتهی ...
لغتنامه دهخدا
[ اِ نُ ءِ بِ ] (اِخ) دوک دهم ساووا، پسر شارل سوم به سال ۱۵۲۸ م. در شامبری متولد شد و به سال ۱۵۸۰م. در تورن درگذشت. و در ۱۵۵۳م. جانشین پدرش شد و در ۱۵۵۷م. جنگ سن کنتن را بر ضد فرانسویان ب ...
[ ثُ عَ لِ ] (اِخ) لقب فخرالدین ابوشجاع محمدبن علی بغدادی است. او بیست سال بموصل بود و سپس بدمشق شد و صلاح الدین ایوبی و دیگر رؤساء به او اکرام کردند و صلاح الدین برای او ماهی سی دینار اجر ...
= پیلبان
فرهنگ فارسی عمید
[ لِ بُ ] (اِخ) پدر اسکندر مقدونی. (ابن الندیم). رجوع به فیلیپ شود.
[ بِ ] (اِخ) داوید. ریاضی دان معروف آلمانی (۱۸۶۲-۱۹۴۳ م.). در سال ۱۸۹۹ کتابی به نام اصول اساسی هندسه تألیف و منتشر کرد. در علوم ریاضی مطالعات و ابداعاتی کرد. در ۸۱سالگی در اردوگاههای اس ...
(ص مر.) = فیلبان: آن که از پیل مراقبت کند، نگهبان فیل.
فرهنگ فارسی معین
۱. نگهبان پیل. ۲. کسی که بر پشت پیل مینشیند و پیل را میراند: دوستی با پیلبانان یا مکن / یا طلب کن خانهای در خورد پیل (سعدی: ۱۸۴).
(اِ مرکب، ص مرکب) فیلبان. فیال. (دهار). آنکه بر سر فیل نشیند و با کجک او را براند. (منتهی الارب). نگهبان فیل. آنکه تعهد فیل کند. آنکه خدمت فیل کند. آنکه تیمار او دارد: چو خرطومهاشان بر آتش ...
[ بَ ] (نف مرکب) که پیل بندد. که پیل به قوت بازو به بند کشد: برغم سیاهان شه پیلبند مزور همی خورد از آن گوسفند.نظامی. || (اِ مرکب) بند پای فیل. زنجیری که بپای فیل بندند. || جایی که فیل ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.