(اِفا.) در ترکیب، به صورت مزید مؤخر به معنی یابنده آید: دیریاب، فلزیاب.
فرهنگ فارسی معین
[ دَ ] (مص) یاباندن. فهمانیدن. رجوع به دریابانیدن شود.
لغتنامه دهخدا
[ ] (اِخ) از دیه های قم است. رجوع به تاریخ قم ص ۱۱۸ شود.
[ بُ ری ی ] (ص نسبی) منسوب به یابرة. رجوع به یابرة شود.
[ بِ ] (اِخ) وادی یابس موضعی است که گفته اند خروج سفیانی در آخر الزمان از آنجا خواهد بود. (از تاج العروس) (از معجم البلدان).
[ بِ سَ ] (ع ص) مؤنث یابس. خشک. ج، یابسات. - اطعمهٔ یابسة؛ غذاهای یابس. صاحب عقدالفرید آرد: آن که رطوبت بر بدن او چیره بود به اطعمهٔ یابسه نیازمند باشد و آنها عبارتند از عدس و چغندر و پِش ...
[ بِ سَ ] (اِخ) جزیره ای است در دریای مدیترانه در نزدیکی اسپانیا. و رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص ۱۴۱ و الحلل السندسیة ج ۱ ص ۲۷۱ ج ۲ ص ۱۴۵ و تاج العروس و قاموس الاعلام ترکی شود.
(بَ د) (اِفا.)۱- دریابنده، درک کننده.۲- پیدا کننده.
پیداکننده.
فرهنگ فارسی عمید
[ بُ ] (اِ) آبنوس. (از دزی ج ۲ ص ۸۴۸).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.