(~.) (اِ.) کنده و چوب ستبری که بر پای اسیران و مجرمان میبستند.
فرهنگ فارسی معین
[ کُ ] (ص) دلیر و پهلوان و مردانه و شجاع. (برهان) (ناظم الاطباء). پهلوان و دلاور که کندآور نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). پهلوان و دلیر و مردانه بود و آن را کندآور نیز خوانند. (جهانگیری). پهلوان ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ ] (اِخ) از نواحی خجند است و به «کند بادام» معروف است به سبب فراوانی بادام آن که پوستهٔ نازک دارد و با مالیدن دست مقشر شود. (از معجم البلدان). نام دهی است در ماوراءالنهر بر طریق کاشغ ...
[ کُ ] (اِخ) قریه ای است از قرای سمرقند. عالم و فقیه ابوالمحامدبن عبدالخالق بن عبدالوهاب بن حمزةبن سلمة کندی متوفی به سال ۵۵۱ هـ .ق. بدان منسوب است. (از معجم البلدان).
[ کُ شُ دَ ] (مص مرکب) کند گردیدن. برنده نبودن. به مجاز، از کار افتادن : یکی مرد بد تیز و دانا و تند شده با زبانش دم تیغ کند.فردوسی. گر چه بسیار بماند به نیام اندر تیغ نشود کند و نگردد هنر ...
[ کَ دُ مَ ] (ص مرکب، از اتباع) از قبیل توابعند یعنی خراب و ویران و کنده شده. (فرهنگ رشیدی): کدام باره که نفکند زنده پیل تو شاه کنون رسوم دیار است و کندومند اطلال . عنصری (دیوان چ قریب ص ۲ ...
[ کُ دِ دَ تَ ] (اِ مرکب) به معنی جند بیدستر است که آش بچه ها باشد. و جند بیدستر معرب آن است و گویند که آن خایهٔ سگ آبی است و او را قندز خوانند و از پوست او کلاه سازند. (برهان) (آنندراج). ...
[ کُ گَ دَ ] (مص مرکب) از اثر انداختن. کم اثر و ضعیف گردانیدن. اکلال. (منتهی الارب): و گاه باشد که با این همه لعوق چیزی که حس را کند گرداند و بی آگاهی افزاید... چون پوست خشخاش و تخم بنگ. ...
نوعی برشتهکاری نسبتا آهسته که هدف آن به دست دادن طعمی مطلوب در زمانی بین ده تا بیست دقیقه است [علوم و فنّاوری غذا - قهوهپژوهی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ کُ یَ / یِ ] (اِ مرکب) موی مادرزاد باشد یعنی مویی که چون طفل زاییده شود در بدن او باشد. (برهان) (آنندراج). مویی که چون طفل بزاید بر بدن او باشد. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا). موهایی که ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.