معنی

[ کُ شُ دَ ] (مص مرکب) کند گردیدن. برنده نبودن. به مجاز، از کار افتادن : یکی مرد بد تیز و دانا و تند شده با زبانش دم تیغ کند.فردوسی. گر چه بسیار بماند به نیام اندر تیغ نشود کند و نگردد هنر تیغ نهان.فرخی. تیغ نظامی که سرانداز شد کند نشد گر چه کهن ساز شد.نظامی. || گرفته شدن صدا و آواز بر اثر بیماری و جز آن : و اگر آواز سخت کند شده باشد... و بیم خناق بود به فصد حاجت آید. (ذخیرهٔ خوارزمشاهی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بر جای ماندن. از کار افتادن. سست شدن : چو برخواند آن نامه را پهلوان بپژمرد و شد کند و تیره روان.فردوسی. تیره شود صورت پرنور او کند شود کار روان و رواش.ناصرخسرو. و علامت خاصهٔ لقوهٔ استرخایی، آن است که حاستها کند شود و پوست روی عضله ها نرم باشد. (ذخیرهٔ خوارزمشاهی). طورگ دلاور نشد هیچ کند عقاب نبردی برانگیخت تند. اسدی (گرشاسب نامه ص ۴۸). - کند شدن بازار؛ کنایه از کاسد شدن بازار. (آنندراج) (مجموعهٔ مترادفات ص ۶۳). بی رونق شدن کار کسی : برآشفت بهمن ز گفتار اوی چنان کند شد تیز بازار اوی.فردوسی. کند شد بازار تیغ وگر کسی گوید کسی تیز خواهد کرد زین پس تیغ را باشد فسان. خواجه سلمان (از آنندراج). - کند شدن بینایی؛ کم شدن نور چشم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): اطلخمام؛ کند شدن بینائی. (منتهی الارب). - کند شدن حرکت ماشین و جز آن؛ کاسته شدن سرعت آن. - کند شدن دندان؛ از تیزی آن با ترشی و غیره کاسته شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): دندان همه کند شد و چنگ همه سست گشتند چو کفتار کنون از پی مردار.فرخی. به چنگال و دندان جهان را گرفتی ولیکن شدت کند چنگال و دندان. ناصرخسرو. اگر ز کین تو دندان خصم کند شود عجب نباشد از آن عزم تند و خنجر تیز. ظهیرالدین فاریابی. او را دندان طمع از کرمان کند شد. (المضاف الی بدایع الازمان ص ۴۰). - || به مجاز، در جواب ماندن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).خاموش شدن : همه کس را دندان به ترشی کند شود مگر قاضی را که به شیرینی. (گلستان). - کند شدن زبان؛ از جواب بازماندن : ضعیف دل را در محاورت زبان کند شود. (کلیله و دمنه). آه کامروز تبم تیز و زبان کند شده ست تب ببندید و زبانم بگشائید همه.خاقانی.

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.