لجن؛ گلولای.
فرهنگ فارسی عمید
[ خُ ] (اِ) مخفف خور و آن آفتاب باشد. (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). || (ص) واجب. سزاوار. روا. شایسته. درخور. (از ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ خَ رر ] (ع اِ) مرگ. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). || شکاف. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). || (مص) درآمدن بر کسی بناگاه از جا ...
[ خَ رر ] (ع مص) افتادن از بلندی به پستی. || شکافتن آن چیز را. || هجوم آوردن بر کسی از مکان نامعلوم. || مردن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). || آواز کردن گربه و ...
[ خُ رر ] (ع اِ) زمین شکافته شدهٔ از توجبه. (ناظم الاطباء). ج، خررة. || گلوی آسیا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از تاج العروس). || بن گوش. || دانهٔ مدور. (از منتهی الارب) (از تاج ا ...
[ خَ رِ دَجْ جا ] (اِخ) خر متعلق به دجال. معروفست چون دجال ظهور کند خری که او بر آن سوار است خواص عجیبی دارد که از آنجمله است پشکل آن، چه مردمان ابتداء آن پشکل را نقل و نبات می انگارند ولی ...
[ خَ دِ بَ تَ ] (مص مرکب) کنایه از عرض تجمل و شأن کردن و به بی غمی و به فراغ بال گذراندن : وحشی بس است چند توان بست خرد راز از خر ظریف شهر بیندیش زینهار. وحشی (از آنندراج). به اهل میکده زاه ...
[ خَ حِ ] (اِ مرکب) صاحب خر. مالک خر. (یادداشت مؤلف). - امثال: یا خر میمیره و یا خر صاحب. (یادداشت بخط مؤلف).
[ خَ رِ عَ تْ تا ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حمار زرد. زرد. زَبیرة. حمار مخطّط. (قفطی). || در آنندراج آمده: الاغی بوده که مردی عتاب نام مخترع خارای مخطط پیوسته آن خاراها را بر آن بار کردی و ب ...
[ خَ رِ سا ] (اَخ) الاغی بود که آن حضرت بر او سوار شدی. (آنندراج). خری بود که عیسی علیه السلام بگاه سیاحت و مسافرت انجیل بر او بار کردی. (از شرفنامهٔ منیری). رجوع به کلمهٔ خر شود: زآنکه زن ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.