[ ] (اِخ) تیره ای از طایفهٔ جاویدی ممسنی فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص ۹۰).
لغتنامه دهخدا
[ گُ ] (اِمص، اِ) گنجایش. (جهانگیری) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). قابلیت و استعداد گنجیده شدن. و رجوع به شعوری ج ۲ شود: ممکن که در حوالی بازارها نبودی گنجای هیچ سوزن از رسته های ...
[ گَ ] (اِخ) دهی است از دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین که در ۱۲هزارگزی جنوب باختر آبیک واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریائی و سکنه اش ۱۶۰ تن است. یک رشته قنات دارد و محصول آن غلات ...
گلگونه؛ سرخاب.
فرهنگ فارسی عمید
[ گَ ] (اِ) بمعنی غازه باشد و آن سرخی است که زنان بر روی مالند. گَنجاره. گَنجر. گَنجره. (فرهنگ رشیدی). غازه. غَنجار. غَنجره. گلگونه. (سروری) (برهان) (آنندراج). بلغونه. غلغونه. (برهان). گلاگ ...
[ گَ ] (اِ) در تداول مردم خراسان، کثافت و چرک گوشهٔ چشم و گوشهٔ لب. (فرهنگ نظام).
[ گُ لَ / لِ ] (اِ) در تکلم مردم قزوین، تفالهٔ کرچک که بعد از گرفتن روغن باقی ماند. (فرهنگ نظام). این کلمه در برخی دیگر از شهرهای ایران به کار می رود.
[ گَ ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان که در ۴۲۰۰۰گزی شمال خاوری بافت، سر راه مالرو جواران به رابر واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش ۳۰۰ تن است. آب آن از قنات ت ...
[ گُ دَ / دِ ] (ن مف) گنجانیده. جای داده شده در چیزی.
[ گُ نَ نْ دَ / دِ ] (نف) جای دهنده چیزی را در چیزی. رجوع به گنجاندن و گنجانیدن شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.