(بَ دَ) [ په. ] (مص م.)۱- عطا کردن.۲- عفو کردن.
فرهنگ فارسی معین
[ بَ دَ ] (مص مرکب) آرام دادن. تسکین درد. بردن اضطراب. فرونشاندن خشم.
لغتنامه دهخدا
[ اِ تِ بَ دَ ] (مص مرکب) ارزش و ارج دادن. قدر و احترام بکسی اعطا کردن : بسنگی بخشد آنسان اعتباری که بر تاجش نشاند تاجداری. وحشی بافقی (از ارمغان آصفی).
[ بِ سَ رِ نَ / نِ بَ دَ ] (مص مرکب) بسر تازیانه دادن. چیزی را سهل و فرومایه دانسته به اشارهٔ سر تازیانه عطا فرمودن. (آنندراج): آوریدی جهان به تیغ فراز بسر تازیانه دادی باز.نظامی (از آنند ...
[ مَ / مِ بَ دَ ] (مص مرکب) جامه عطا کردن. پیراهن دادن. انعام. جائزه : دوستان را جامهٔ تجرید می بخشد خدا شاه می بخشد بخاصان جامهٔ پوشیده را. صائب اصفهانی (از ارمغان آصفی).
[ بَ دَ ] (مص مرکب) جان دادن. زنده کردن. زنده ساختن : نفحه ای آمد شما را دید و رفت هر که را میخواست جان بخشید و رفت. مولوی. آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد هم ببخشاید چو مشتی است ...
[ رَ / رُو شَ بَ دَ ] (مص مرکب) روشنایی دادن. نور دادن. روشنی دادن. نور بخشیدن. رجوع به روشنایی دادن و روشنایی بخش شود.
[ بَ دَ ] (مص مرکب) سود دادن.
[ شِ / شَ بَ دَ ] (مص مرکب) شفا دادن. بهبود بخشیدن. درمان کردن. (از یادداشت مؤلف): باشد که خدای تعالی شفا بخشد. (گلستان).
[ لَ ذْ ذَ بَ دَ ] (مص مرکب) لذت دادن. مزه دادن. خوشی دادن. رجوع به کلمهٔ لذت و شواهد آن شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.