[ شَ ] (ع مص) نشاط کردن. نشاط کردن اسب و آن برداشتن هر دو دست باشد. (آنندراج) (منتهی الارب). برسکیزیدن اسب. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).
لغتنامه دهخدا
[ شَ ] (اِخ) ابن بجرة الاشجعی. از خوارج کوفه که در قتل علی (ع) شریک ابن ملجم بود. اول شبیب شمشیری به علی زد و ضربت دیگر را ابن ملجم به فرق علی وارد نمود. بیشتر مورخان برآنند که شبیب پس از م ...
[ شَ ] (اِخ) ابن حمدان کحال، ابوعبدالرحمن، طبیب و شاعر مقیم قاهره بود. و دیوان شعر دارد و در سال ۶۲۵ هـ . ق. به دنیا آمد و در ۶۵۷ هـ . ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی ج ۳ ص ۲۲۸).
[ شَ ] (اِخ) ابن عمروبن عدی بن حارثةبن عمرو مزیقیاء. جدی است جاهلی فرزندانش از بطن مزیقیاء از ازد از قحطانیةاند. (از اعلام زرکلی ج ۳ ص ۲۲۹).
[ شَ ] (اِخ) ابن وثاب نمیری. امیر و والی رقة و سروج و حران بود. نخست برای المستنصر علوی خطبه میخواند و سپس برای القائم عباسی (۴۳۰ هـ . ق.). مردی شجاع و کریم و اصیل بود و در سال ۴۳۱ هـ . ق. ...
[ شَ ] (اِخ) بطنی است از قبیلهٔ آل مرة که منازل ایشان از راه جنوبی به احساء و ریاض تا اطراف خَرج و عقیر تا واحهٔ جافورا و جبرین تا اواسط ربع الخالی امتداد دارد و به دو شاخه تقسیم می شوند: ...
[ شَ ] (اِخ) بطنی است از خزاعة. و محل سکونت ایشان به شام بود. (از معجم قبائل العرب ج ۲ ص ۵۷۹).
[ شَ ] (اِ مرکب) نام گیاهی است که آن را بیخ شوکران یا سیکران و شیکران گویند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع شود به شوکران.
۱. یاد جوانی کردن؛ ذکر احوال روزگار جوانی و عشق و کامرانی کردن. ۲. (ادبی) در بدیع، آوردن ابیاتی از عشق، جوانی، یا وصف طبیعت در ابتدای قصیده.
فرهنگ فارسی عمید
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.