= شکوفه
فرهنگ فارسی عمید
[ بِ فَ / فِ ] (اِ) اشکوفه. شکوفه و بهار درخت باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نزدیک به پهلوی ویشکوفک و لغت یهودی ایرانی گوشکوفتن . شکوفه. (جهانگیری) (از رشیدی). شکو ...
لغتنامه دهخدا
(بِ یا بَ) (ص.)۱- جَلد و هوشیار.۲- نیرومند.۳- حریص در کارها.
فرهنگ فارسی معین
[ بِ دَ ] (مص) شکوهیدن. ترسیدن. وحشت کردن : پس چندان خلق بر فجاة گرد آمدند که خالد [ بن ولید ] از او بشکوهید. (ترجمهٔ طبری بلعمی). خوارزمشاه چون لشکر سلطانی بدید اول بشکوهید که علی تکین ت ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.