[ دَ ] (مص) پهلوی «استاتن»، ایرانی باستان، «اوی -شتا» جزو اول پیشوند و جزو دوم مشتق از «ست» (شت لهجهٔ جنوب غربی) در اوستا «ستا»(ایستادن). (از حاشیهٔ برهان چ معین). اقامت کردن و درنگی کردن ...
لغتنامه دهخدا
[ دَ ] (اِ مرکب) مقام. وقف. جای توقف و ایستادن: صوط؛ آواز آب که ایستادنگاه او تنگ و دراز باشد. منهوه؛ ایستادنگاه آب. (منتهی الارب).
[ بِ دَ ] (مص مرکب) برخاستن. (آنندراج). به خود برخاستن. || پا گرفتن. || قائم و استوار شدن : چو شیخ شهر ترا دید در نماز افتاد دمی اگرچه بپا ایستاد باز افتاد.غنی.
[ دَ دَ ] (مص مرکب) ایستادن. قائم شدن. || أخذ. (دهار). تشمیر. (تاج المصادر بیهقی). جعل. (دهار). طفق. (ترجمان القرآن جرجانی). آغاز کردن. شروع کردن. آغازیدن به انجام کاری. اقدام کردن. مباد ...
[ سَ بَ سَ دَ ] (مص مرکب) کنایه از هنگامهٔ سخت. (آنندراج). سنگ روی سنگ بند نشدن : بکوه آرد نهیب او گر آهنگ ناستد سنگ آنجا بر سر سنگ. سلیم (از آنندراج).
[ پَ دَ ] (مص مرکب) پشت سر ایستادن. در عقب ایستادن. رجوع به واپس استادن و واپس استیدن شود.
[ چَ / چِ قَ دَ ] (مص مرکب) راست و به اندام ایستادن.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.