دنباله، پالاد
فرهنگ واژههای سره
اسبی که سوار بر اسب دیگر آن را با خود ببرد؛ بالاد؛ بالاده؛ کتل؛ جنیبت.
فرهنگ فارسی عمید
چادری که برای اقامت موقت بر روی یدک برپا و به پشت وسیلۀ نقلیۀ جادهای وصل میشود [گردشگری و جهانگردی]
واژههای مصوب فرهنگستان
شناوری پرقدرت برای کشیدن و یدک کردن کشتیها یا کمک به حرکت و جابهجایی آنها در محدودۀ بندر، بهویژه در زمان پهلوگیری یا جدا شدن از اسکله [حملونقل دریایی] ...
استفاده از هواپیمای موتوردار برای یدک کشیدن و به پرواز درآوردن بادپَر [حملونقل هوایی]
١. ابزار یا قطعهای اضافی که هرگاه ابزار یا قطعهای مشابه خراب شود میتوان بهجای آن کار گذاشت. ٢. (اسم) یدک.
[ اِ ] (ص مرکب) شخصی را گویند که ظروف مس را سفید کند و او را قلعی گر و سفیدگر نیز گویند. (برهان). مسگر.
لغتنامه دهخدا
بازدیدکنندهای که از نقاط داخلی کشوری که در آن ساکن است دیدن میکند [گردشگری و جهانگردی]
[ دَ ] (اِخ) دهی از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان است و ۴۵۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۶).
[ دَ ] (اِخ) دهی است از دهستان چنار که در بخش مرکزی شهرستان آباده واقع و دارای ۹۸۰ تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۷). دو فرسخ و نیم میانهٔ جنوب و مشرق آباده است. (فارسنامهٔ ناصری) ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.