اسبی که سوار بر اسب دیگر آن را با خود ببرد؛ بالاد؛ بالاده؛ کتل؛ جنیبت.
فرهنگ فارسی عمید
[ یَ دَ ] (اِخ) دهی است از دهستان مزرج بخش حومهٔ شهرستان قوچان واقع در ۳۵ هزارگزی شمال خاوری قوچان دارای ۹۴۲ تن سکنه است. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
لغتنامه دهخدا
چادری که برای اقامت موقت بر روی یدک برپا و به پشت وسیلۀ نقلیۀ جادهای وصل میشود [گردشگری و جهانگردی]
واژههای مصوب فرهنگستان
شناوری پرقدرت برای کشیدن و یدک کردن کشتیها یا کمک به حرکت و جابهجایی آنها در محدودۀ بندر، بهویژه در زمان پهلوگیری یا جدا شدن از اسکله [حملونقل دریایی] ...
استفاده از هواپیمای موتوردار برای یدک کشیدن و به پرواز درآوردن بادپَر [حملونقل هوایی]
١. ابزار یا قطعهای اضافی که هرگاه ابزار یا قطعهای مشابه خراب شود میتوان بهجای آن کار گذاشت. ٢. (اسم) یدک.
[ اِ ] (ص مرکب) شخصی را گویند که ظروف مس را سفید کند و او را قلعی گر و سفیدگر نیز گویند. (برهان). مسگر.
بازدیدکنندهای که از نقاط داخلی کشوری که در آن ساکن است دیدن میکند [گردشگری و جهانگردی]
[ دَ ] (اِخ) دهی از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان است و ۴۵۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۶).
[ دَ ] (اِخ) دهی است از دهستان چنار که در بخش مرکزی شهرستان آباده واقع و دارای ۹۸۰ تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۷). دو فرسخ و نیم میانهٔ جنوب و مشرق آباده است. (فارسنامهٔ ناصری) ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.