(اِ) مخفف «ناو» است در ناخدا. رجوع به
ناخدا شود. || و به معنی نای و نی هم آمده.
(برهان). نی را گویند و آن را نای نیز خوانند.
(از جهانگیری و شعوری):
نئی چنگی که ناساز تمامی
تو هم نا میزن آن سازت تمام است.
شرف الدین شفروه.
سماع عاشقان تسبیح دان زیرا که خوش باشد
هر آن نوحه که صاحب ماتمی با چنگ و نا گوید.
امیرخسرو.
|| و هم مخفف نای است در ترکیبات:
سورنا. کرنا. و شاید هم در کلمهٔ گندنا؟ || و
حلقوم را نیز گفته اند. (برهان). رجوع به نای
شود. || طعنه و سرزنش و ملامت . (ناظم
الاطباء). || به معنی آب است که به عربی
ماء گویند. (برهان) (شمس اللغات). || در
اصطلاح جنوب شرق ایران (کرمان) به معنی
تنبوشهٔ سفالین است. || نمور. بوی «نا»
دادن یا بوی ناگرفتن. بوی چیز در نم و
تاریکی مانده. بوی آردِ مدتی در رطوبت
مانده. رطوبت: این نان بوی نا میدهد. بوی نم.
توسعاً بوی رطوبت و چیز نم گرفته و هر بوی
گنده. -و کلمهٔ (ناکش). مرکب از «نا» بدین
معنی و «کش» باشد و ناکش سوراخی است
که برای رفع بوی در مستراح کنند.
(یادداشت مؤلف). ناه بر وزن ماه بوی نم را
گویند یعنی بوئی که از زیرزمین ها و سردابها
بر دماغ خورد. تهرانی n. (برهان چ
معین ص ۲۱۱۲). || (در تداول عام) بقیهٔ از
قوت است: آخرین قوت. ضعیف ترین حد
قوت. و بیشتر قوت تحمل ترشی. اندک قوت:
دلم نا ندارد. نا ندارد حرف بزند. امروز عصر
دیگر دلم نا نداشت چون ترشی نخورده بودم.
(یادداشت مؤلف). || رمق و گویا به معنی
نفس باشد.