معنی

[ مُ نَ ظْ ظَ ] (ع ص) آراسته و مرتب و نیک مرتب شده و مردف و مسلسل و به خوبی ترتیب داده شده. (ناظم الاطباء). به سامان. به نظم. بانظم. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منظم شدن؛ مرتب شدن. به سامان شدن. نظم و ترتیب یافتن. - منظم کردن؛ مرتب کردن. نظم و ترتیب. || جواهر به رشته کشیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد): یعنی برسان به حضرت شاه این عقد جواهر منظم.خاقانی. || سخن موزون و مرتب. (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به تنظیم شود. || (اِ) جایی که در آن چیزی را مرتب می کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل بعد شود.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.