سازمند، پیراسته، پیاپی، پشت سرهم، پرداخته، به سامان، بسامان، آراسته
فرهنگ واژههای سره
[ مُ نَ ظْ ظَ ] (ع ص) آراسته و مرتب و نیک مرتب شده و مردف و مسلسل و به خوبی ترتیب داده شده. (ناظم الاطباء). به سامان. به نظم. بانظم. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منظم شدن؛ مرتب شدن. به سامان ش ...
لغتنامه دهخدا
[ مَ ظِ ] (ع اِ) جای نظم. ج، مناظم. (از اقرب الموارد). رجوع به معنی آخر مدخل قبل شود.
ویراستن، سامان دادن، آراستن
جنگلی که درختان هر اُشکوب آن ازنظر بلندی و قطر متفاوت و عمدتا ناهمسال باشند [مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل]
واژههای مصوب فرهنگستان
جابهجایی مسافر براساس مسیر و جدول زمانی مشخص [حملونقل درونشهری - جادهای]
دستهای در ساختار شیمیایی بسپارها که بهصورت یک واحد تکرارشوندۀ ساختاری در یک توالی آرایشمند قرار ندارد [شیمی]
شکستی در کانی که خشن و نامنظم است [زمینشناسی]
یک فضای توپولوژیکی که در آن هر مجموعۀ بسته و هر نقطهای در خارج آن مجموعه همسایگیهای باز جداازهم داشته باشند [ریاضی]
موجی که بسامد آن ثابت نیست [اقیانوسشناسی]
← نمایش منظم [ریاضی]
گروهی جایگشتی که در آن تنها عضوی از گروه که نقطۀ ثابت دارد جایگشت همانی است [ریاضی]