مداد؛ مُرکب: چون رخت را نیست در خوبی امید / خواه نِه گلگونه و خواهی مدید (مولوی: لغتنامه: مدید).
فرهنگ فارسی عمید
[ مَ ] (ع ص) کشیده. دراز. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). طویل. (متن اللغة) (اقرب الموارد). ممدود. (اقرب الموارد). درازبالا. (دستور الاخوان). گویند: مدیدالقامة، مدیدالجسم، مدیدالعنق. (از متن ال ...
لغتنامه دهخدا
[ مَ ] (اِخ) نام دو گره است بر پشت عارض یمامه. (از منتهی الارب) (از متن اللغة).
کش دادن، زمان دادن، دراز کردن
فرهنگ واژههای سره
کشیدن؛ دراز کردن.
[ تَ کَ دَ ] (مص مرکب) در تداول امروزی مهلت بیشتری تعیین کردن. فاصلهٔ زمانی اجرای امری را افزودن. انجام دادن تعهدی را به تأخیر انداختن. و بیشتر در مورد افزودن مدت پرداخت دین بکار رود: سفتهٔ ...
[ دَ / دِ ] (ن مف مرکب) به دام افتاده و خلاص یافته. که یکبار در دام گرفتار و سپس رها شده باشد و از آن بکنایه مجرب و باتجربه و کسی که از چیزی یا جایی یکبار آسیبی دیده و دگر بار احتراز از آ ...
مدتزمانی که پس از دریافت تقاضای تداوم چراغ سبز به طول مدت چراغ سبز اضافه میشود [حملونقل درونشهری - جادهای]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ غَ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب) کسی که غم و اندوهی بدو رسیده باشد. ماتم زده. مصیبت رسیده. مغموم. (ناظم الاطباء). غم رسیده. (آنندراج). گرفتار غم و اندوه : شد یقینش که گور غمدیده هست از آن اژ ...
[ تَ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب) ملول و غمگین. || عزادار. (ناظم الاطباء). ماتمی. (آنندراج): از آن چون زلف ماتمدیدگان ژولیده زنجیرم که چون برگ خزان دیده ست زور دست تدبیرم. صائب (از آنندراج).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.