معنی

[ مِ ] (اِ) تخت. (مدرس رضوی، دیوان انوری ج ۲ ص ۱۰۵۰ از فرهنگ فارسی معین): اگر چرخ را هیچ مدری بدی همانا که مدریش کسری بدی. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص ۲۳۵۴). به پنج روز ترقی به سقف او بردند چو لات و عزی اطراف تاج و مدری را. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج ۱ ص ۳ از فرهنگ فارسی معین).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.