[ مِ ] (اِ) تخت. (مدرس رضوی، دیوان انوری ج ۲ ص ۱۰۵۰ از فرهنگ فارسی معین): اگر چرخ را هیچ مدری بدی همانا که مدریش کسری بدی. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص ۲۳۵۴). به پنج روز ترقی به سقف او ب ...
لغتنامه دهخدا
[ مَ دَ ری ی / مَ دَ ] (ص نسبی) حضری. شهرباش. مدنی. ساکن حضر. قراری. مقابل وبری به معنی بدوی و چادرنشین و بیابان باش. (یادداشت مؤلف).
[ مُ رِءْ ] (ع ص) ناقه که فرودارد شیر را و فروگذارد پستان را نزدیک ولادت. (منتهی الارب). ماده شتری که پس از نتاج شیر وی فرودآید و پستان وی فروهشته گردد. (ناظم الاطباء).
[ بَ تُ لْ مِ / مُ ] (ع اِ مرکب) آهوی شاخ برآورده. (منتهی الارب). و در اقرب الموارد این کلمه ذیل جَ ءَبَ (مهموزالعین) آمده است.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.