متهم
معنی
[ مُ تْ تَ هَ ] (ع ص) (از «وهـ م») بدنام
شده و تهمت زده شده. (ناظم الاطباء). بدنام.
(آنندراج). تهمت آلود. تهمت آلوده. مظنون.
ظنین. بریم. (یادداشت به خط مرحوم
دهخدا). کسی که مورد تهمت قرار گرفته
باشد. به بدی شناخته شده :
نیست به بد رهنمون نیست به بد مضطرب
نیست به بد بردبار نیست به بد متهم.
منوچهری.
خداوند جهان شادی دوست و خودرای وزیر
متهم و ترسان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
۵۴۸).
اگر تهمتم کرد نادان چه باک
از آن پس که گنگ است و کور و اصم
از آن پاکتر نیست کس در جهان
که هست او سوی متهم متهم.
ناصرخسرو (دیوان ص ۲۶۴).
چون در بازار مسلمانان بخرد از آنکس که
وی مردار به حلال ندارد. و روا نبود خرید از
آنکس که به حلال دارد یا متهم باشد در آن.
(ترجمهٔ النهایهٔ طوسی چ سبزواری ص ۶۴).
آن مکن در عمل که در عزلت
خوار و مذموم و متهم باشی.سعدی.
- به دروغ نسبت داده شده به چیزی یا
عملی :
مرد هشیار در این عهد کم است
ور کسی هست بدین متهم است.سنایی.
مریم آبستنی است لعل تو از بوسه باش
تا به خدایی شود عیسی تو متهم.خاقانی.
- متهم داشتن؛ متهم کردن. اتهام زدن :
به لیلی متهم دارند مجنون را وزین غافل
که دارد گفتگوی مردم دیوانه محملها.
صائب (آنندراج).
- متهم دانستن؛ گناهکار دانستن. مورد
تهمت پنداشتن : ائمهٔ اصفهان چون
صدرالدین و ... او را متهم میدانستند.
(سلجوقنامه چ خاور ص ۴۱).
- متهم شدن؛ مورد تهمت قرار گرفتن.
تهمت زده شدن :
گر سوی اهل جهل بدین متهم شدی
سوی خدای به ز براهیم ادهمی.
ناصرخسرو (دیوان ص ۴۵۱).
چون عشق تو داعی عدم شد
نتوان به وجود متهم شد.عطار.
در بخارا بندهٔ صدر جهان
متهم شد گشت از صدرش نهان.
مولوی (مثنوی ج ۳ ص ۲۱۰).
شاه بویی برد از اسرار من
متهم شد شه گفتار من.مولوی.
- متهم کردن؛ مورد تهمت قراردادن. تهمت
زدن :
و آن که دین دارد و خردمندی
خویشتن خیره متهم نکند.ابوبکر ترمذی.
متهم کن نفس خود را ای فتی
متهم کم کن جزای عدل را.مولوی.
بر او حسد بردند و به خیانتش متهم کردند.
(گلستان). لایق قدر علما نباشد خود را متهم
کردن. (گلستان).
به این جمال و نکویی که اوست میترسم
موحدان به خدایی کنند متهمش.
ملانظیری نیشابوری.
- متهم گرداندن؛ متهم کردن : عاجزتر
ملوک آن است که ... نزدیکان خود را متهم
گرداند. (کلیله و دمنه). و پیش از آنکه او
خیانت من تقریر کند من او را به ترک امانت و
تعرض متهم گردانم. (سندبادنامه ص
۷۳).
- متهم گردیدن؛ متهم شدن : هر که با
بدان نشیند اگر نیز طبیعت ایشان در او اثر
نکند بطریقت ایشان متهم گردد. (گلستان،
کلیات سعدی چ مصفا ص ۱۳۸).