معنی

[ لَ عْ عا ] (ع ص) بازیگر. (زمخشری) (دهار). بازیکن. (مهذب الاسماء) (السامی): به ریش تیس و به بینی پیل و غبغب گاو به خرس رقص کن و بوزنینهٔ لعاب.خاقانی. دیگر از ختای لعابان آمده بودند و لعبتهای ختائی که هرگز کس مشاهده نکرده بود. (جهانگشای جوینی). جای گریه ست بر مصیبت پیر چو تو کودک هنوز لعابی.سعدی.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.