معنی

[ لَ طَ ] (ع اِمص) اسم است الطاف را. توفیق خدای. || نرمی. احسان. لُطْف. برّ. نیکوئی. نیکوکاری. (مهذب الاسماء): از جام انگبین نترابد جز انگبین از نفس او نیاید الّا لطف گنی.منوچهری. ای بارخدای همه احرار زمانه کز دل بزداید لطفت بار زمانه.منوچهری. آن خواجه که با هزار بر و لطف است حلمش به شتاب نه وجودش به درنگ. منوچهری. بیش از این نیز بجای تو لطف خواهد کرد از لطف هرچه کند با تو سزای تو کند. منوچهری. جفا و ستم را غنیمت شمارد وفا و لطف را به پیکار دارد.ناصرخسرو. این دیوسران را مدار مردم گر هیچ بدانی لطف ز دشنام.ناصرخسرو. بس شب که به یکجای نشستیم و همه شب زو لطف و لطف بود و ز من ناله و نینا. مسعودسعد. خلف حیدر کرّار و محمد که بود همچو حیدر به شجاعت چو محمد به لطف. سوزنی. به جوانمردی گوی از همه اقران ببری چو به چوگان لطف گوی مروت بازی. سوزنی. صد لطف از کردگار وز لب تو یک سخن صد ستم از روزگار وز دل تو یک جفا. خاقانی. آب گرفتم لطف افزون کند خار و خسک را به سمن چون کند.نظامی. وآنگه به لطف جواب دادش غم خورد و بدان ثواب دادش.نظامی. لطفی کن از آن لطف که داری بگشای در امیدواری.نظامی. خیر نیز از لطف رسانی او مهربان شد ز مهربانی او.نظامی. || (اِ) آنچه بکسی فرستند. (مهذب الاسماء). هدّیة. || جائزه. || اندک از طعام و جز آن. (منتهی الارب).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.