معنی

[ گَ هْ رَ / رِ ] (اِ مرکب) گوواره. گاهواره. گواره. (حاشیهٔ برهان قاطع چ معین). گاهواره. (صحاح الفرس) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا) (آنندراج). مهد و بستری مر کودکان را که چون کودک را در آن گذارند به آسانی بتوان وی را حرکت داد و جنبانید. (ناظم الاطباء). مهد. مِنَزّ. (منتهی الارب). منجک. (برهان قاطع). خوابگاه کودکان شیرخواره باشد که از چوب یا فلز سازند: ز خاراش گهواره و دایه خاک تن از جامه دور و لب از شیر پاک.فردوسی. چو کودک لب از شیر مادر بشست ز گهواره محمود گوید نخست.فردوسی. نه گهواره دیدم نه پستان نه شیر نه از هیچ خوشی مرا بود ویر.فردوسی. هنوزت نگشته است گهواره تنگ چگونه کشی از بر باره تنگ.اسدی. آزاد و بنده و پسر و دختر پیر و جوان و کودک گهواره.ناصرخسرو. کشاکش و نهادن... و تنگی گهواره را خود نهایت نیست. (کلیله و دمنه). ای در این گهوارهٔ وحشت چو طفلان پای بست غم ترا گهواره جنبان و حوادث دایگان. خاقانی. طفلی هنوز بستهٔ گهوارهٔ فنا مرد آن زمان شوی که شوی از همه جدا. خاقانی. گربه بر عادت گذشته پیش گاهواره خفته بود... ماری سیاه دید کشته، و خون از وی پالوده و فرزند در گهواره بسلامت خفته. (سندبادنامه ص ۱۵۲). بدان طفل مانم که هنگام خواب به گهوارهٔ خوابش آید شتاب.نظامی. آن ز دو گهواره برانگیخته مغز دو گوهر بهم آمیخته.نظامی. طفل خسبد چون بجنباند کسی گهواره را. مولوی. || استخوان کوچکی شبیه به گهواره در پاچهٔ گوسفند. (یادداشت به خط مؤلف). || کنایه از دنیا و دار فانی باشد. (یادداشت مؤلف). - گهوارهٔ فنا؛ کنایه از عالم و دنیا است. (آنندراج) (برهان قاطع). و رجوع به گاهواره شود.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.