خوشی؛ لذت.
فرهنگ فارسی عمید
[ کَ / کِ ] (از ع، اِ) نشئه و بیهوشی، و چیزی که نشئه و بیهوشی آرد، مجاز است. (غیاث) (آنندراج). نشئه و مستی. (ناظم الاطباء). در تداول فارسی زبانان، حالت حاصلهٔ از شراب یا الکل یا مخدرات چون ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ / کِ دَ ] (مص مرکب) سکرگونه ای بخشیدن. نوعی تخدیر لذیذ ایجاد کردن: این حب به بچه کیف می دهد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیف شود. || لذت دادن. (از یادداشت به خط مرحوم ده ...
[ کَ / کِ تَ ] (مص مرکب) نشئه داشتن. (ناظم الاطباء). دارای نشئه بودن چیزی. نشئه داشتن. (فرهنگ فارسی معین). || مسرت و شادمانی آوردن. (ناظم الاطباء).
[ کَ / کِ وَ / کَ / کِ فُ کَ م م / کَ ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) چگونه و چند، و به اصطلاح کیف عبارت از عرضی که قبول قسمت بالذات نکند، چنانکه سواد و بیاض، و کم عرضی است که قبول قسمت بالذات کند، ...
(کِ. کَ دَ) (مص ل.) لذُت بردن.
فرهنگ فارسی معین
(ص) مردم رندپیشه و جماش و کوچه گرد و صاحب عربده و بدمست و لوند را گویند، و به این معنی به جای حرف ثانی، نون هم آمده است. (برهان). شخصی را گویند که رند و کوچه گرد باشد. (جهانگیری). مردم رند ...
[ ] (اِ مرکب) به سریانی حجر مقناطیس است. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به کیفاشفت فرزلا شود.
[ دَ ] (مص) آرزو داشتن و میل کردن. || عدالت کردن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).
[ کَ فَنْ ] (ع ق) از لحاظ کیف. از لحاظ چگونگی. (فرهنگ فارسی معین). از حیث چونی: فلان از این کار کماً و کیفاً خبر دارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.