(ص) اعمی. (ترجمان القرآن). نابینا را گویند. (برهان). آدم نابینا. (ناظم الاطباء). آنکه از بینایی محروم است. نابینا. اعمی. مقابل بینا و بصیر. (فرهنگ فارسی معین). آنکه چشم یا چشمان وی از حلیهٔ ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ وَ ] (اِ) به معنی کَبَر است و آن رستنیی باشد خارناک که از آن آچار سازند و در دواها نیز به کار برند. (برهان). همان کبر است که رستنیی است و از آن آچار سازند و خورند و پارسی آن است و کبر ...
(ع اِ) صمغ درخت مقل است و منبت او نواحی یمن و عمان بود. (ترجمهٔ صیدنه). || مقل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کور هندی؛ درخت مقل ازرق. (فرهنگ فارسی معین).
[ کَ ] (ع مص) افزون شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پیچیدن دستار. (منتهی الاب) (آنندراج). پیچیدن عمامه بر سر و مدور کردن آن. (از اقرب الموارد) | ...
[ کُ وَ ] (ع اِ) جِ کورة، شهرستان و ناحیه و کرانه. (منتهی الارب). جِ کورة. (از اقرب الموارد). جِ کورة، عبارت از شهر و قصبه باشد. (از برهان). جِ کورة، به معنی شهر باشد. (از آنندراج): به ش ...
(اِخ) (جبل...) کوهی به اسپانیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
(اِخ) کوروس. کورا. از رودهای بزرگ قفقاز است که از کوه حضر در شمال قارص سرچشمه می گیرد و سپس به شمال شرقی و به سوی درهٔ گرجستان جریان پیدا می کند و پس از طی مسافتی از داخل شهر تفلیس می گذر ...
[ کُ وَ رِ دِ لَ ] (اِخ) به همهٔ مناطقی از اعمال بصره گویند که میان میسان تا دریا واقع شده است. (از معجم البلدان).
[ شُ دَ ] (مص مرکب) نابینا شدن. اعمی گشتن. (فرهنگ فارسی معین). از بینایی محروم شدن. حس بینایی را از دست دادن : ز بیدادی پادشاه جهان همه نیکوییها شود در نهان نزاید بهنگام در دشت، گور شود ...
[ شَ / شُو شَ / شُو ] (دو جملهٔ امری) شاطران که پیشاپیش حرم پادشاه پیاده می رفتند، این عبارت را می گفتند؛ یعنی حرم پادشاه می گذرد چشمها بر هم نهید و از جاده به کنار شوید. (یادداشت به خط مر ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.