[ کَ ] (ع ص) سقاء کنیت؛ مشک بسیار آبگیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغتنامه دهخدا
[ ] (ص) رجوع به کیاده شود.
[ کَ ] (ص) کاهل. (جهانگیری). شخص تنبل و غافل. (ناظم الاطباء). || بسیارخوار. (جهانگیری). پرخوار و شکم پرست. (ناظم الاطباء).
برده
فرهنگ واژههای سره
[ کَ ] (اِ) پرستار و خدمتکار زنان باشد و به عربی جاریه خوانند. (برهان). زن مملوکه و پرستار زنان. (غیاث). خادمه و آن را برای تصغیر کنیزک گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). اَمه. مولاة. مقابل غلا ...
[ کَ / کُ ] (اِ) بن و بیخ خوشهٔ خرما و رطب. (برهان) (ناظم الاطباء). کاناز. کناز. کنز. بن و بیخ خوشهٔ خرما. (فرهنگ فارسی معین).
[ کَ ] (ع اِ) خرما که جهت زمستان در زنبیل و جز آن ذخیره سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ کَ زَ فُ ] (نف مرکب) که کنیزک فروشد. که کنیز فروشد. فروشندهٔ بردهٔ مادینه : شاه بس کز کنیزکان شد دور به کنیزک فروش شد مشهور.نظامی.
[ کَ ] (معرب، اِ) کنشت. کنیسه. معبد یهود. (فرهنگ فارسی معین): ای هزاران کعبه پنهان در کنیس ای غلطانداز عفریت و بکیس.مولوی. و رجوع به مادهٔ بعد و کنشت شود.
[ ] (اِ) جامهٔ زربفت. (مهذب الاسماء): از ناحیت کومش به دیلمان جامه های کنیس خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص ۱۴۶).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.