[ کَ ری ی ] (ع ص) کَرٍ. (منتهی الارب). خوابنده. چرت زننده. (از ناظم الاطباء). || دونده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ کِ ] (از ع، اِ) ممال کراء عربی. (فرهنگ فارسی معین). کرا. کرایه. مال الاجاره. (ناظم الاطباء): روا بود که ز بهر سخن به مصر شوی وگر همه به مثل جان و دل دهی به کری. ناصرخسرو. تا بدان مندگان ...
[ ] (اِخ) شهرکی است [ به خراسان ] از حدود کوهستان و نشابور با کشت و برز بسیار اندر میان بیابان و از او کرباس خیزد. (حدود العالم).
[ کِ کَ دَ ] (مص مرکب) ارزیدن. بچیزی بودن. سود داشتن. ارزش داشتن. (یادداشت مؤلف). کرا کردن : گو بیایید و ببینید این شریف ایام را تا شما را شاعری کردن کند هرگز کری. منوچهری. یکی برای تماشا ...
[ کِ کُ ] (اِخ) دهی است از دهستان ولوپی بخش مرکزی سوادکوه شهرستان قائم شهر. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و ۱۵۰ تن سکنه دارد. محصول آنجا برنج و غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. ( ...
(کِ) (اِ.)۱- آستان، آستانه.۲- بخش زیرین در.۳- خلوت خانة شاه یا امیر.
فرهنگ فارسی معین
[ کِ رْ ] (اِ) دربار پادشاهان و امرا و اعیان را گویند. (برهان) (آنندراج) (غیاث اللغات). درگاه. درگه. آستان. آستانه. جناب. سُدّه. فناء. عتبة. وصید. (یادداشت مؤلف): به کریاس گفت [ رستم ] ای ...
[ کُ رْ / کُ رِ ] (اِ) فدا بود یعنی بدلی که خود را یا دیگری را از بلا برهاند. (برهان) (آنندراج): چون نیاز آید سزاوار است داد جان من کریان این سالار باد.بوشکور.
[ ] (اِخ) از دیه های طبرش است. (تاریخ قم ص ۱۳۹).
[ کَ ] (اِخ) جایگاهی است. (از معجم البلدان).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.