[ ذِ کَ دَ ] (مص مرکب) گفتن. یاد کردن. نام بردن. تذکار: خورشید رخ ترا کند ذکر هر ذرّه اگر شود زبانی. عطار. || گفتن ذکر. تسبیح. تهلیل : خوردن برای زیستن و ذکر کردن است تو معتقد که زیستن ...
لغتنامه دهخدا
[ لَ کَ کَ دَ ] (مص مرکب) تجنید. سپاه گرد آوردن : دگر چه چاره کنم باز عشق لشکر کرد به تیغ قهر دل خسته را مسخر کرد. مجد همگر.
[ کِ کِ کَ دَ ] (مص مرکب) خندیدن نه به حد. (یادداشت مؤلف). || با حداقل درآمد زیستن. با اقل معاش ساختن.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.