(کَ دِ) [ ع. ] (ص ل.) تیره، تیرگی.
فرهنگ فارسی معین
لرد، گرفته، تیره، تار، اندوه
فرهنگ واژههای سره
[ کَ دَ ] (ع مص) کَدارَة. کدور. کُدرَة. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تیره شدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). نقیض صفا. (از اقرب الموارد). تیره گشتن و زایل شدن صفای چیز ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ دَ ] (ع اِمص) تیرگی هر چه باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
[ کَ دَ ] (اِ) رستنی باشد بسیار خوشبوی و آن را کادی گویند. شراب آن حصبه و جدری را نافع است تا به حدی که کسی را که آبله بیرون می آید قدری شراب کادی بیاشامد اگر عدد آن پنج باشد به شش نرسد. ( ...
[ کَ دُ ] (اِ) نامی که در طوالش به زیرفون دهند. (یادداشت مؤلف). رجوع به زیرفون شود.
[ کَ دُ لَ ] (اِخ) شهریار عیلام و یکی از چهار پادشاه مختلف است که شهرهای دایره را مدت دوازده سال مفتوح داشته خراج گزار خود گردانیدند. از آن پس در سال سیزدهم آن شهرها یاغی شده بر وی عصیان ...
[ کَ ] (اِخ) شهری است به یمن. پوست را به وی نسبت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). نام شهری است به یمن بر وادی سهام. (از معجم البلدان): بغیر طائف و کدرا ادیم گشتی پوست چو آن سهیل شدی عک ...
[ کَ ] (ع ص) مؤنث اکدر. (اقرب الموارد). رجوع به اکدر شود.
[ کَ دَ رَ ] (ع اِ) گل و لای حوض که به تک نشسته یا جامهٔ غوک و مانند آن که بر روی آب باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لجن. لای یا بزغسمه. || ابر تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). ابر ر ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.