[ کَ ] (ع مص) سرمه کشیدن چشم را.
(منتهی الارب). کُحل گذاردن در چشم.
(اقرب الموارد). || سخت شدن سال.
(منتهی الارب). کحل سنة؛ سختی آن. (اقرب
الموارد). || کحل سنون قوم را؛ سال قحط
رسیدن ایشان را و ضرر رسیدن. (منتهی
الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
|| سبزی گیاه را نمودار کردن زمین. (از
منتهی الارب) (از اقرب الموارد).