[ فِ ] (ع اِ) یکی فَرْد و فَرِد و فرید و فردان. (اقرب الموارد).
لغتنامه دهخدا
اسم: فراد (پسر) (فارسی) (تلفظ: farād) (فارسی: فَراد) (انگلیسی: farad) معنی: گشایش بخش، گره گشای، افزون کننده، گشایش دهنده
فرهنگ واژگان اسمها
[ فْرا / فَ تِ اَوْ وَ ] (اِخ) ظاهراً نام یکی از پادشاهان اشکانی است که قبیلهٔ غیرآریائی مردها را از تبرستان به قفقاز کوچانیده است. (از یسنا ج ۱ ص ۵۱). ظاهراً این شخص همان فرادات حاکم تپوره ...
مجموعۀ گستردهای از اطلاعات دربارۀ چگونگی توصیف و کاربرد دادهها [رایانه و فنّاوری اطلاعات]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ فِ دَ ] (ع مص) تنها شدن. (تاج المصادر بیهقی).
مربوط به افزایش فشار در جوّ [علوم جَوّ]
(فُ دا) [ ع. ] (ص.) ج. فَرَد؛ تک، تنها. ؛ نماز ~ نمازی که تنها خوانده شود. مق نماز جماعت.
فرهنگ فارسی معین
دیدن.
فرهنگ فارسی عمید
[ فَ دَ ] (مص مرکب) بدیدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرا شود.
= فردوس
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.