[ عُ بَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن حر الجعفی. مردی شجاع و در شرف، صلاح و فضل از بزرگان قوم خود بود. وی از اصحاب عثمان بن عفان است. پس از قتل عثمان به معاویه پیوست و در جنگ صفین با او بود پس از ق ...
لغتنامه دهخدا
[ عُ بَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن حسن بن حصین العنبری. قاضی و از فقهاء و عالم به حدیث و از مردم بصره بود ابن حبان نویسد. او در فقه وعلم از سادات بصره بود. به سال ۱۵۷ هـ . ق. قضاوت بصره یافت و ...
[ عُ بَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن زیادبن ظبیان البکری مردی شجاع و نزد عبدالملک بن مروان مقرب بود. مصعب بن زبیر را او کشت و سر او را برای عبدالملک فرستاد. سپس با همراهی ابن جارود بر حجاج خروج ک ...
[ عُ بَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن سری بن الحکم. امیر مصر بود. به سال ۲۰۶ هـ . ق. سپاهیان با وی بیعت کردند و مأمون عباسی او را به امارت آنجا بداشت. سپس پاره ای از ولایت مصر را به خالدبن یزید شیب ...
[ عُ بَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن سعد الزهری البغدادی، مکنی به ابوالفضل. وی قاضی و از رجال حدیث و ثقات بود. دوبار قضاوت اصفهان یافت و مدت آن اندک بود. به سال ۱۸۵ هـ . ق. متولد شد و در ۲۶۰ هـ . ق ...
[ عُ بَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن سلیمان بن وهب، مکنی به ابوالقاسم. وزیر و از اکابر کتاب بود. المعتمد علی اللََّه وی را به وزارت خود برگزید و بعد از وی المعتضد باللََّه نیز وی را بدان سمت ابقا ...
[ عُ بَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن عبدالرحمان کوفی اشجعی. از حفاظ حدیث و از ثقات و امام بود و اصحاب کتب سته از وی روایت کنند. وی به سال ۱۸۲ هـ . ق. به بغداد درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
[ عُ بَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن عبدالکریم بن زید المخزومی الرازی، مکنی به ابوزرعه. از حفاظ حدیث است یکصدهزار حدیث از حفظ داشت. گویند هر حدیثی را که ابوزرعه نشناسد بلااصل است. وی به سال ۲۰۰ ...
[ عُ بَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن عبداللََّه بن طاهربن الحسین الخزاعی. امیر و از ادبا و شعراء بود. وی ولایت شرطهٔ بغداد را یافت و به سال ۲۲۳ هـ . ق. به بغداد متولد شد و در ۳۰۰ هـ . ق. بدانجا درگ ...
[ عُ بَ دُلْ لاه ] (اِخ) ابن عبداللََّه بن عتبةبن مسعود الهذلی. یکی از فقهاء سبعة مدینه و از اعلاء تابعین بود. او را شعری نیکو است که قطعه ای از آن را ابوتمام در حماسه آورده است. وی مؤدب ع ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.