[ ظَ ] (ع ص) سبکروح. (مهذب
الاسماء). خوش طبع. || تیزدل.
(مهذب الاسماء). زیرک. کیّس. (منتهی
الارب). دانا:
دست بر هم زند طبیب ظریف
چون خرف بیند اوفتاده حریف.
سعدی (گلستان).
|| خوشروی. زیبا. || بلیغ. || چابک.
مزلّم. خوش لباس. خوش جامه. ریاش : و
او جوانی ظریف بود و جامه های نیکو پوشیده
داشت. (اسرارالتوحید ص ۱۷۸). شیخ ما را
پرسیدند در شهر ما ظریف کیست؟ گفت
لقمان. گفتند... در شهر ما خود هیچکس
بشولیده تر از او نیست. شیخ گفت... ظریف
پاکیزه باشد و پاکیزه کسی بود که ...
(اسرارالتوحید ص ۱۶۳).
|| خوش گفتار. شیرین زبان. شیرین گفتار.
خوش زبان. بزیع. لطیفه گوی. بذله گوی :
ظریفان گفته اند به سیری مردن به که گرسنگی
بردن. (گلستان). یکی آنکه گمان بردم که
آفتاب برآمده و دیگر آنکه ظریفان گفته اند...
(گلستان). ج، ظُرفاء، ظُرُف، ظریفون،
ظِراف، ظروف.