معنی

[ هِ ] (اِخ) بیبَرس بن عبداللََّه، السلطان الاعظم قسیم امیرالمؤمنین رکن الدین ابوالفتح البندقداری الصالحی، ملقب به الملک الظاهر. از ممالیک بحری. مولد او به دشت قبچاق در حدود ۶۲۵ هـ . ق. بود. او سالهای اوّل عمر خویش را در مولد خود به سر برد و سپس در هجوم تاتار اسیر و در سیواس به غلامی فروخته شد و از آنجا وی را به حلب و سپس به قاهره بردند و امیر علاءالدین ایدکین بندقدار وی را بخرید و بیبرس نزد وی ببود تا اینکه الملک الصالح نجم الدین ایوب در شوال ۶۴۴ بر امیر علاءالدین دست یافت و بیبرس را نیز ضمن سایر مایملک وی تحت اختیار خویش آورد و چون همت و فطنت و ذکاء او بدید وی را رئیس یکی از فرق حَرس خاص خود کرد و بیبرس در سایهٔ همت و فطنت خویش مدارج ترقی بپیمود تا به مرتبهٔ حکومت رسید. در سال ۶۵۸ که الملک المظفر قُطز به قتل رسید امراء که کفایت و لیاقت بیبرس را دیده و پسندیده بودند او را به امارت برداشتند و در نزدیک صالحیه نخست فارس الدین و سپس دیگر امراء بدو بیعت کردند و چون به قاهره رسیدند بیبرس با لقب الملک القاهر رکن الدین به تخت نشست، ولی وزیر او زین الدین ابن الزبیر او را به تغییر این لقب واداشت و پس از مشورت به الملک الظاهر ملقب گردید. بیبرس در سر داشت که وسعت دولت مصر را به وسعت زمان صلاح الدین ایوبی رساند و به صلیبیون که بر سواحل دریای سفید دست یافته بودند اعلان جنگ دهد و با آنکه در پیش بردن این مقصود سعی بلیغ کرد ولی اجل مهلت نداد که به انجام همهٔ آرزوهای خویش توفیق یابد و شهرهای ساحلی را از وجود صلیب و ناقوس پاک سازد. بیبرس مردی شجاع و جبار و سائس بود. در جنگها شخصاً حاضر میشد و شمشیر میزد. از جملهٔ قتالهای هول انگیز او جنگهایی است که با مغول و فرنگیان کرد و فتوحات عظیمی او را دست داد که از آنجمله فتح بلاد نوبه و دنقله است که پیش از وی هیچیک از خلفا و سلاطین با همهٔ لشکرکشیهای خود به فتح آن نواحی نائل نیامده بودند. چون بیبرس به سلطنت رسید گروهی از ولاة و حکام با وی از در غدر و مخاصمت درآمدند و از آنجمله بود علم الدین سنجر که در دمشق علم طغیان برافراشت و در ۶۵۸ با لقب الملک المجاهد خود را سلطان نامید و به نام خویش سکه زد. بیبرس لشکری تحت انقیاد علاءالدین ایدکین بندقداری به محاربهٔ او فرستاد (۶۵۹) و حلبی از این لشکر شکست خورد و بگریخت. بیبرس مولای سابق خویش علاءالدین را به ولایت دمشق گماشت و او این نواحی را در تحت فرمان آورد و به نام ظاهر خطبه خواند و سکه زد. پس از این واقعه باز نهضتهائی در حلب و دمشق و دیگر نواحی بر ضد بیبرس رخ داد و بیبرس با فرستادن لشکری به سرداری جمال الدین محمودی آن فتنه ها فرونشاند و شمس الدین اقوش البرلی والی نابلس را که بر حلب دست یافته و فخرالدین حمصی والی آنجا را به حیله رانده بود و اضطراراً اطاعت ظاهر را گردن نهاده، امان داد و به حضور خواست و اکرام کرد، اما بعد بر او متغیر شد و در ۶۶۱ به قبض او فرمان داد. در این میان گروهی از کردهای شهرزور بر اثر هجوم تتار به شهر کرک که مقر حکومت ملک مغیث از امراء ایوبی بود رسیدند و مغیث ایشان را در عداد لشکریان خویش درآورد و به غارت شوبک که جزء متصرفات ظاهر بود فرستاد. چون خبر افعال ایشان به مصر رسید، ظاهر همت بر آن گماشت که به کرک رود و ایشان را سرکوبی کند. مغیث کس نزد او فرستاد و اظهار اطاعت کرد و برای اکراد امان خواست. ظاهر آن قوم را امان داد و از گناهشان درگذشت، ولی خود از جانب مغیث آسوده خاطر نبود و با آنکه به شفاعت و وساطت مادر مغیث او را نیز امان داده بود، به عهد خود وفا نکرد و مغیث را دستگیر کرده به قاهره برد و محبوس و مقید بداشت تا آنگاه که کشته شد. دیگر از اتفاقات زمان وی احیاء خلافت عباسی است در مصر. توضیح آنکه چون خلافت بنی عباس در بغداد به دست هلاکو در ۶۵۶ هـ . ق. برافتاد بیبرس برای استحکام مبانی حکومت خویش و احراز تفوق بر سایر ممالیک درصدد برآمد که احکام خویش را آمیخته با فرامین شرع در ولایات تابعه تنفیذ دهد و چون این فکر قبل از وی نیز ریشه داشت و برخی از ولاة و حکام جزء در این راه گام زده بودند، بیبرس به زودی به مقصود نائل آمد و اندیشهٔ خویش را جامهٔ عمل پوشید، بدین طریق که دو تن از امراء وی یعنی امیر علاءالدین طیبرس و علاءالدین بندقداری نامه ای بدو نوشتند که مردی به دمشق آمده و مدعی است که احمدبن الامام الظاهربن الامام الناصر عباسی است و گروهی از اعراب نیز بر وی گرد آمده اند. ظاهر دستور داد تا او را به مصر فرستند و خود جمعی را به استقبال روانه داشت و چون موکب احمد دررسید با وزیر بهاءالدین بن حنا و قاضی القضاة تاج الدین بن بنت الاعز و امراء و عساکر برنشست و به دیدار او رفت و چون برابر وی رسید پیاده شد و او را در آغوش گرفت و به اکرام تمام به قلعه درآورد و بدین اکرام نیز اقتصار نکرد بلکه مجلسی منعقد ساخت و قضاة و امراء و علماء و دیگر ارباب دولت را فراخواند تا به صحت نسب امام شهادت دهند و شیخ الاسلام عزّالدین بن عبدالسلام نیز در این مجلس حضور یافت و حاضران به صحت نسب احمد که از اولاد عباس بن عبدالمطلب است شهادت دادند و سپس به خلافت با وی بیعت کردند و نخست ظاهر با او بیعت کرد، علی کتاب اللََّه و سنة رسوله و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر و الجهاد فی سبیل اللََّه و اخذ اموال اللََّه بحقها و صرفها فی مستحقها. قضاة نیز بدینگونه با وی بیعت کردند و او را المستنصر باللََّه لقب دادند و به نام او سکه زدند و عامه نیز موافق یا مخالف بیعت کردند. پس از چندی ظاهر خلیفه را بر آن داشت که به بغداد رود و کرسی خلافت ازدست رفتهٔ بغداد را به تصرف آرد و لشکری نیز با وی بفرستاد اما مغولان به مقابلهٔ او برخاستند و خلیفه را با گروه بسیار از لشکریان او به قتل آوردند (۶۶۰ هـ . ق.). ظاهر پس از کشته شدن المستنصر باللََّه برای جلوگیری از فروریختن بنیان منظور و مقصود خود دستور داد که امیر ابوالعباس احمد را به مصر آرند (۶۶۱) و پس از اثبات صحت نسب وی و اخذ شهادت او را با لقب الحاکم بامراللََّه به خلافت برداشت. ظاهر جنگهای بسیار با صلیبیون و مغولان کرد و به فتوحات و پیروزی هائی نیز نائل آمد و سرانجام در رجب سال ۶۷۶ به دمشق درگذشت و یا به قول برخی از مورخین مسموم گردید، ولی ظاهراً قول مقریزی که مرگ وی را بر اثر اسراف نوشیدن قمز (نوعی از نبید) و بروز بیماری بدان سبب میداند درست مینماید. محیی الدین بن عبدالظاهر در رثاء او گفته است: اللََّه اکبر انها لمصیبةٌ منها الرواسی خیفة تتقلقل لهفی علی الملک الذی کانت به الد- دنیا تطیب فکل قفر منزل الظاهر السلطان من کانت له منن علی کل الوری و تطول لهفی علی آرائه تلک التی مثل السهام الی المصالح ترسل لهفی علی تلک العزائم کیف قد غفلت و کانت قبل ذا لاتغفل ما للرمال تخولتها رعدة لکنها اذ لیس تعقل نعقل سهمٌ اصاب و مارمی من قبله سهم له فی کل قلب مقتل أنا ان بکیتُ دماً فعذری واضح و لئن صبرت فاننی اتمثل خلف الشهید لنا السعید فادمع منهلة فی اوجه تتهلل. و رجوع به کتاب الظاهر بیبرس و حضارة مصر فی عصره تألیف محمد جمال الدین سرور چ مصر و وفیات الاعیان چ مصر ص ۸۵ به بعد و الاعلام چ مصر ج ۱ ص ۱۶۰ شود.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.