طیلسان
معنی
[ طَ لَ ] (معرب، اِ) بفتح طاء و
تثلیث لام، از قول عیاض و غیر او، چادر.
معرب است، اصله تالشان. (منتهی الارب)
(المغرب للمطرزی). اعجمی معرب و الجمع
طیالسه بالهاء و قد تکلمت به العرب. (المعرب
جوالیقی). و در تهذیب و نیز ارموی معرب
تالشان با شین ضبط کرده اند ولی اصمعی
معرب از تالسان با سین مهمله دانسته و ممکن
است منسوب به تالش باشد. || و یقال فی
الشتم «یا ابن الطیلسان»؛ یعنی تو عجمی
هستی. ج، طیالسة. (منتهی الارب). و الهاء فی
الطیالسة للعجمه فلو رخمت هذا فی النداء
لم یجز لانه لیس فی کلامهم فیعل الا معتلاً
کسید و میت. || نوعی از رداء فوطه که
عربان و خطیبان و قاضیان بر دوش اندازند.
(برهان) (آنندراج). چادر قاضی. (دهار).
فَرَجیِ بی آستین. چادر یا ردائی که مردم
تالش پوشند از پشم درشت. بت طیلسان خز
و صوف و مانند آن. (منتهی الارب). سدوس
طیلسان. (منتهی الارب: الطاق؛ طیلسان.
(دهار): بجان من که برخیزی و این جامهٔ
من بپوشی و طیلسان من اندر سر کشی.
(ترجمهٔ تاریخ طبری بلعمی). و از نواحی ری
طیلسانهای پشمین نیکو خیزد. (حدود
العالم).
ابر آمد از بیابان چون طیلسان رهبان
برق از میانْش تابان چون بسدین چلیپا.
کسائی.
ابر آمد بر شاخ و بر درخت
گسترد رداهای طیلسان.
ابوالعباس عباسی.
درخت سیب را گوئی ز دیبا طیلسانستی
جهان گوئی همه پُروشّی و پُرپَرنیانستی.
فرخی.
من [ احمدبن ابی دؤاد ] اسب تاختن گرفتم
چنانکه ندانستم که بر زمینم یا در آسمان،
طیلسان از من جدا شده و من آگاه نه. (تاریخ
بیهقی چ ادیب ص ۱۷۱).
نشان مدبریت این بس که هرگز
چو عباسی نشوئی طیلسانت.ناصرخسرو.
زآنکه نجوئی همی ز علم و ز دین بل
در طلب اسب و طیلسان و ردائی.
ناصرخسرو.
بر این بلند منبر با بانگ قال و قیل
ازبهر طیلسان وْ عِمامه وْ ردا شده ست.
ناصرخسرو.
به اسب و جامهٔ نیکو چرا شدی مشغول
سخنْت نیکو باید نه طیلسان و ردی.
ناصرخسرو.
وَاکنون چو بلبل است خطیب العجب مرا
گلبن ز گل همی همه شب طیلسان کند.
مسعودسعد.
طیلسان و ردا کمال بود
کیسه و صره اصل مال بود.
سنائی (در تعبیر رؤیا).
طیلسان موسی و نعلین هارونت چه سود
چون بزیر یک ردا فرعون داری صدهزار.
سنائی.
کند بساط سخن طی بسان اهل هنر
چنو بگسترد از فضل طیلسان سخن.
سوزنی.
گر خضر گردم بر آن غمرالردا
هم ردا هم طیلسان خواهم فشاند.خاقانی.
این چو مگس خونخور و دستاردار
وآن چون خره سرزن و باطیلسان.خاقانی.
بدل سازم به زنار و به برنس
ردا و طیلسان چون پور سقا.خاقانی.
وی مشتری ردا بنه از سر که طیلسان
در گردن محمد یحیی طناب شد.خاقانی.
در گوش گوشوار سمعنا کشد عراق
بر دوش طیلسان اطعنا برافکند.خاقانی.
بر قدحهای آسمان زنار
مشتری طیلسان دراندازد.خاقانی.
گر شیردلتر از تو شناسیم هیچ مرد
مندیل حیض سگ صفتان طیلسان ماست.
خاقانی.
سبحه داران از پس سبوح گفتن در صبوح
بر سر زنار ساغر طیلسان افشانده اند.
خاقانی.
مستان صبح چهره مطرا به می کنند
کاین پیر طیلسان مطرا برافکند.خاقانی.
ازو خلعت تربیت تا نبودش
نشد طیلسان دار برجیس خاطب.
نظام قاری (دیوان البسه).
قضا را سجاده مگر با ردا
دگر خرقه و طیلسان و عصا.
نظام قاری (دیوان البسه).
به طیلسان چه کند فخر مشتری کاو را
سپهر کرده به سجاده داریش مأمور.
نظام قاری (دیوان البسه).
که ردای دعای استسقاست
میکنندش به طیلسان احبار.
نظام قاری (دیوان البسه).
و رجوع به ص ۱۶۶ ج ۲ فرهنگ شعوری
شود.