اسم: شروان (پسر) (فارسی) (تلفظ: šarvān) (فارسی: شروان) (انگلیسی: sharvan) معنی: درخت سرو، ( اَعلام ) [= شیروان] ناحیه و ولایت قدیم، کنار دریای خزر، جنوب شرقی کوههای قفقاز، که امروز بخشی از ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ شَ رْ شَ هْ ] (اِخ) شروانشاه. مخفف شروانشاه. منوچهربن فریدون و پسرش اخستان شروان : بلقیس روزگار تویی از جلال و قدر شروانشه از کمال سلیمان دوم است. خاقانی. شروانشه سلطان نشان افسرده گردنکش ...
لغتنامه دهخدا
[ شَ رْ شَ ] (ص نسبی) منسوب به شروانشه. منسوب به شروانشاه. منسوب به پادشاه شروان : فر شروانشهی ز راه زبان آب آتش نشان برانگیزد.خاقانی. نوروز نو شروانشهی چل صبح و شش روزش رهی جاسوس بختش زآ ...
[ شَ رْ ] (اِخ) او راست: حاشیه ای بر شرح حسام الدین کاتی بر ایساغوجی ابهری. (یادداشت مؤلف).
[ اِ مِ شَ رْ ] (اِخ) رجوع به ابراهیم دربندی شود.
[ عَ یِ شِ رْ ] (اِخ) ابن ابراهیم بن محمد زهری شروانی نقشبندی حنفی. ملقب به اکمل الدین. وی صوفی بود و در سال ۱۱۱۸ هـ . ق. در مدینه درگذشت. او راست: ۱- اقصی المطالب. ۲- جامع المناسک. ۳- خل ...
[ عَ اَ بَ رِ شَ رْ ] (اِخ) ابن محمود نجفی شروانی شماخی. وی عالم در لغت و نحو و صرف و منطق، و ساکن حیدرآباد بود و در حدود سال ۱۳۱۸ هـ . ق. درگذشت. او راست: ۱ -التأییدات الغیبیة فی دفع الش ...
[ نَ جْ جا رِ شَ رْ ] (اِخ) کنایه از امام خاقانی شاعر معروف است، چرا که پدر او پیشهٔ نجاری داشت. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). رجوع به خاقانی شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.