[ ژَ ] (اِخ) کتاب مانی نقاش و آن
مشتمل بوده بر تصویرات و نقشهائی که
اختراع اوست. (برهان). ارژنگ. کتاب
منسوب به مانی و ظاهراً ژنگ مخفف این
کلمه باشد:
آن صحن چمن که از دم دی
گفتی دم گرگ یا پلنگ است
اکنون ز بهار مانوی طبع
پر نقش و نگار همچو ژنگ است.
(منسوب به رودکی از جهانگیری).
|| (اِ) چین و شکنجی که بر روی و اندام
مردم پدید آید از پیری. (برهان). آژنگ. و
ظاهراً ژنگ بدین معنی مخفف این کلمه است.
|| قطرهٔ باران. (جهانگیری) (برهان). و به
این معنی در بعض فرهنگها با اول مکسور و
یاء معروف مرقوم است. || صاحب
آنندراج گوید: بمعنی جلاجل نیز هست لیکن
در نسخهٔ لسان الشعرا که نزد کاتب است
نیست اما زنگ با زای تازی بمعنی جلاجل
آمده است :
سواران و پیلان بدر بر بپای
خروشیدن ژنگ و هندی
درای .فردوسی.
|| زنگ. زنگار. زنگی که در فلزات بر اثر
رطوبت و غیره پیدا شود. رجوع به ژنگار
شود:
به می بر پراکند مشک و گلاب
شد آن طشت بی ژنگ چون آفتاب.
فردوسی.
مدارید کردار او بس شگفت
که روشن دلش ژنگ آهن گرفت.
فردوسی.