ژنگار
معنی
[ ژَ ] (اِ) زنجار. زنگار. زنگ. ژنگ.
زنگی که در فلزات از اثر رطوبت و غیره پیدا
شود. بعض فرهنگها ژنگار یا زنگار را
بخصوص به رنگ سبز که بر فلز نشیند اطلاق
کرده اند:
بشستن بدین بِه و آب پاک
وز او دور شد گرد و ژنگار و خاک.
فردوسی.
«هرگاه که صیقل بر آنجای نهی و صیقل زنی
البته آن ژنگار از وی زائل گرداند... لاجرم
سزای آن را ژنگار طبع و ختم بر آنجا نهاد».
(کتاب المعارف).