اسم: دلان (دختر) (فارسی) (تلفظ: delān) (فارسی: دلان) (انگلیسی: delan) معنی: منسوب به دل، ( مجاز ) از جنس روح و جان، [دل= ( به مجاز ) نماد درونی ترین بخش وجود یا عمق جان که نشان دهنده ی عواط ...
فرهنگ واژگان اسمها
[ اَ دَ ] (اِخ) (مرکب از: ارددرستی و راستی و پارسائی +لان مزید مؤخر) اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران که در سنندج مسکن دارند. اهالی آن از دیگر طوایف بحسن خلق و جلادت امتیاز دارند. || نا ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ دَ کَ ] (اِخ) شهرکی است در شاش ماوراءالنهر سیحون از اقلیم فرغانه. کلشجک، خمبرک، اردلان کث، ستبغوانجناح، شهرکهایی اند بیکدیگر نزدیک و آبادان و با کشت و برز بسیار و آبهای روان. اردلان ک ...
[ اَ دَ ] (ص نسبی) منسوب به اردلان. رجوع به برهان الدین و لباب الالباب ج ۱ص ۲۴۵ و ۲۴۶ شود.
جنگی مبتنی بر دلایل عادلانه و همراه با رفتار انسانی [علوم سیاسی و روابط بینالملل]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ حَ دَ ] (ع ص) کوتاه بالا. (منتهی الارب). حِدیَل. (آنندراج) (منتهی الارب).
[ خُ رْ رَ سَ نِ یِ اَ دَ ] (اِخ) نام وی میرزا فتح اللََّه خلف میرزا عبداللََّه وزیر ولایت سنندج کردستان بود و در زمان لطفعلی خان والی و آغاز جهانستانی آقا محمدشاه بدربار پادشاهی آمد و درخور ...
[ صَ دَ ] (ص نسبی) منسوب است به صیدلان. (منتهی الارب). لغتی است در صیدلانی. (اقرب الموارد).
[ صَ دَ نی ی ] (ع ص) مرد پیلور. (منتهی الارب).
[ صَ دَ ] (اِخ) رجوع به عبداللََّه بن حسن صیدلانی شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.