معنی

[ دَ عَ / عِ ] (از ع، اِ) دفعة. دفعت. بار. وهله. مرحله. (فرهنگ فارسی معین). باره. مرتبه. (ناظم الاطباء). یک نوبت. (مقدمهٔ لغت میر سیدشریف جرجانی). کَرّه. کرت. پی. نوبه. نوبت. دست. مره : امیر محمود به دو سه دفعه از راه زمین داور بر اطراف غور زد. (تاریخ بیهقی). - اول دفعه؛ نخستین بار: بوسهل را به اول دفعه پیغام دادیم که چون تو در میان کاری من به چه کارم. (تاریخ بیهقی). - بیکدفعه؛ بیکبار. با هم. در یک وهله : همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی. منوچهری. - || در یک نوبت : این آزادمرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است و رنجهای بزرگ کشیده از امیر ماضی چنانکه بیک دفعه او را هزار چوب زدند و جانب ما را در آن نگاه داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۲۸۶). - دفعه بدفعه؛ نوبت بنوبت. باربار. بتکرار. مکرراً. از زمانی بزمانی. (ناظم الاطباء). - یکدفعه؛ دفعةً. ناگهان. فجأةً. بطور ناگهانی. - امثال: حرف را به آدم یک دفعه می زنند. (امثال و حکم).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.