دستاربند
معنی
[ دَ بَ ] (نف مرکب) کسی که
دستاربندی به او متعلق باشد. (آنندراج).
کسی که دستار می بندد و عمامه بر سر دارد.
ج، دستاربندان. (ناظم الاطباء). معمم. که
عمامه نهد. عمامه بسر: چون هیچ
دستاربند را لقب نبود ابوالقاسم عباد را که
عالم شیعی بود صاحب کافی نوشتندی. (نقض
الفضائح ص ۴۶). در عجم دستاربندی به فضل
وعدل از صاحب کافی بزرگتر نبوده است.
(نقض الفضائح ص ۲۱۱). هر دستاربندی
بزرگوار دانشمندی. (جهانگشای جوینی).
|| عالم. دانشمند. فقیه. || صاحب
مسند. و رجوع به دستاربندان شود.