دستاربندان

معنی

[ دَ بَ ] (اِ مرکب) جِ دستاربند. کنایه از سادات و صدور و نقبا و علما و قضات و فضلا و مفتیان و درویشان و امثال ایشان باشد و به عربی ارباب العمایم خوانند. (برهان). آخوندان. ملایان. مشایخ : دستاربندان از قم و کاشان چنان مستولی بودند مگر در وقت مجدالملک دستاربندی بود. (کتاب النقض ص ۵۶). خسرو دستاربندان آنکه دارد خسروی بر خداوندان دستار از خداوند کلاه.سوزنی. چو قاضی به فکرت نویسد سجل نگردد ز دستاربندان خجل.سعدی. قاضی و شیخ الاسلام با قومی از دستاربندان به خدمت چنگیزخان مبادرت نمودند. (جهانگشای جوینی).

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.