[ دَ رَ جَ ] (ع اِ) درجة. پله.
(ناظم الاطباء). نردبان. سلم. مرقات. زینه.
پایه. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به
درجة شود. || پایگاه و پایه. (غیاث). پایه.
و مرتبه. (کشاف اصطلاحات الفنون). پایگاه.
(مجمل اللغة). رتبه. مرتبه. جاه. منزلت. مقام.
طبقه. صف. منصب. پغنه. (ناظم الاطباء).
شأن. رجوع به درجة شود: شما دانید که
خوارزم شاه چند کوشید تا شما را بدین درجه
رسانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۵۸).
عبدالجبار پسر خواجه احمد چون پدرش
درجهٔ وزارت یافت بسر تواند برد. (تاریخ
بیهقی ص ۳۷۴). اگر پادشاهی بر وی اقبال
کند و شعر خواهد، وی سخن را به کدام درجه
رساند. (تاریخ بیهقی ص ۲۷۷). تا کار وی
[ بوسهل ] بدان درجه رسید که از وزارت ترفع
می نمود. (تاریخ بیهقی ص ۳۳۴). ایزد... چون
خواست که دولت بدین بزرگی پیدا شود، بر
روی زمین سبکتگین را از درجهٔ کفر به درجهٔ
ایمان رسانید. (تاریخ بیهقی). و سوم درجه
آنست که هرچه بدیده باشد، فهم تواند کرد.
(تاریخ بیهقی ص ۹۵). بحکم آنکه خدمتی
پسندیده کرد [ افشین ] ... از حد اندازه افزون
بنواختیم [ معتصم ] و درجه ای سخت بزرگ
بنهادیم. (تاریخ بیهقی ص ۱۷۰).
مر ترا بر چهارمین درجه
که نشانده ست وین چه بازار است.
ناصرخسرو.
کار من بدان درجه رسید که به قضای آسمانی
رضا دادم. (کلیله و دمنه). از حقوق رعیت بر
پادشاه آنست که هر یکی را بر مقدار خرد و
مروت... به درجه ای رساند. (کلیله و دمنه).
باش یکدل که هرکه یکدل نیست
درجه ش را ز یک به ده نکنند.خاقانی.
- درجهٔ دادگاهها؛ (اصطلاح حقوقی)
محلی که یک محکمه در سلسله مراتب
دادگاههای هم صنف (مدنی یا اداری یا
کیفری) دارد، درجهٔ آن دادگاه است. مثلاً در
دادگاههای مدنی، دادگاه شهرستان درجهٔ اول
و دادگاه استان درجهٔ دوم است. (از فرهنگ
حقوقی).
- درجهٔ قرابت؛ (اصطلاح حقوقی) از روی
عدهٔ نسلها معین می شود. مثلاً فرزند چون
نسل اول پدر است، قرابت او با پدر قرابت
درجهٔ اول است و قرابت نواده که نسل دوم
جد است، قرابت درجهٔ دوم (نسبت به جد)
است. (از فرهنگ حقوقی).
- درجه گونه؛ مرتبه. دستامک. در حکم
پایگاه : پس از گذشتن خداوندش چون
درجه گونه ای یافت و نواختی از سلطان
مسعود، اما ممقوت شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب
ص ۲۵۴).
|| هر یک از طبقات بهشت که روی به بالا
دارد، مقابل دَرَک و درکة. ج، درجات.
(یادداشت مرحوم دهخدا). پایگاه به بالابر.
(ترجمان القرآن جرجانی). پایه به بالابر.
(مهذب الاسماء). || حد. اندازه. مرحله :
کار او از درجهٔ سخن به درجهٔ شمشیر کشید.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۲۴۱). احمد گفت:
کار از این درجه گذشته است. (تاریخ بیهقی
ص ۳۵۵). || (اصطلاح نظام امروز)
مرتبهٔ نظامی. رتبهٔ نظامی. || علائم مختلف
نمایندهٔ مراتب نظامی با اشکال متناسب با هر
مرتبه که درجه داران بر بازو و افسران بر
دوش نصب کنند. || (اصطلاح طب و
داروی قدیم) مراد اطباء است از حار یا بارد و
جز آن، از درجهٔ اول و دوم و سوم و چهارم.
در درجهٔ اولی، یعنی تأثیر آن در هوای تن
باشد. درجهٔ ثانیه، یعنی اثر آن تأثیر از هوای
تن تجاوز کند و در رطوبت آن رسد. در درجهٔ
ثالثه، یعنی اثر دوا از رطوبت تن تجاوز کند و
در پیه رسد. در درجهٔ رابعه، یعنی اثر دوا از
پیه تجاوز کند و به اعضای اصلیه رسد و بر
طبیعت مستولی گردد. (یادداشت مرحوم
دهخدا از بحرالجواهر). و رجوع به تذکرة داود
ضریر انطاکی شود. || (اصطلاح علم هیئت
و نجوم و فلک و جغرافیا) ۱۳۶۰ محیط دایره،
سه صدوشصتم حصه از فلک باشد. فلک را
چون دوازده بخش کنند، هر بخش را برج
نامند و چون برج را سی حصه کنند، هر حصه
را درجه گویند و چون درجه را شصت پاره
سازند، هر پاره را دقیقه خوانند و چون دقیقه
را شصت جا قسمت کنند، هر قسمت را ثانیه
گویند. و همچنانکه فلک را سه صدوشصت
درجه است به مقابلهٔ آن زمین را نیز سه
صدوشصت درجه فرض کنند، مگر این نیست
که مسافت درجهٔ فلک با مسافت درجهٔ زمین
برابر باشد؛ بلکه میان مسافت درجهٔ فلک و
درجهٔ زمین تفاوت عظیم است. (از غیاث).
جزئی از سیصدوشصت جزء از اجزاء منطقهٔ
فلک هشتم، پس درجه ثلث عشر برج است.
عبدالعلی بیرجندی در حاشیهٔ چغمینی گوید:
دایرهٔ بروج درج نامیده می شود، زیرا گویی
آفتاب در آن بالا رود و فرودآید، و اجزای
سایر دوایر نامیده می شوند به اجزاء به رسم
عام، و این اصل است، سپس توسع کردند و
نامیدند اجزاء مناطق افلاک را مطلقاً به
درجات تا تشبیه کرده باشند آن را به اجزای
منطقةالبروج. و سیدشریف در ملخص ذکر
کرده که قوم محیط هر دایره را به
سیصدوشصت قسم متساوی قسمت کرده و
هر واحدی از آنرا درجه و جزء نام نهاده، و
اختیار این عدد بخصوص برای آسانی در
حساب است، زیرا این کسور نه گانه از آن
صحیح بیرون آید مگر سبع، پس هر درجه را
به شصت قسمت متساوی تجزیه کرده و هر
قسمتی را دقیقه نام گذارده و دقیقه را نیز به
شصت جزء متساوی قسمت کرده و هر
واحدی از آنرا ثانیه خوانده اند و همین عمل
در ثوالث و روابع و خوامس انجام داده اند. (از
کشاف اصطلاحات الفنون). مقداری است از
فلک که خورشید در یک شبانه روز
می پیماید، و در مساحت زمین بیست وپنج
فرسخ است. (از معجم البلدان ). قسمتی از
۳۶۰ قسمت فلک و آن اقل عددی است که
دارای کسور تسعه به استثنای سبع است.
سی یک یک برج است، یعنی یک برج سی
درجه باشد و هر درجه به شصت دقیقه تقسیم
شده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). حصهٔ
یک درجهٔ فلکی را از زمین در مساحتی که به
عهد مأمون خلیفه کردند پنجاه وشش میل و
دوبهر میلی یافتند. (از جهان دانش). واحد
اندازه گیری زاویه برابر۱۳۶۰ محیط دایره، و
علامت آن «ه» است که در طرف راست و
بطرف بالای اندازهٔ زاویه نوشته میشود، مثلاً
۵ْ۳ یعنی ۳۵ درجه. درجه به ۶۰ دقیقه و هر
دقیقه به ۶۰ ثانیه و هر ثانیه به ۶۰ ثالثه
قسمت میشود و هکذا اما معمولاً اجزای ثانیه
را بصورت اعشاری می نویسند. اجزای دیگر
اندازه گیری زاویه رادیان و گراد است، و ۳۶۰
درجه مساوی ۲ پی (p۲) رادیان و ۴۰۰ گراد.
بوسیلهٔ این واسطه اگر تعداد زاویه بر حسب
یکی از سه واحد در دست باشد، میتوان
مقدارش را بر حسب دو واحد دیگر بدست
آورد. (از دائرةالمعارف فارسی ).
- درجهٔ طلوع کوکب؛ (اصطلاح هیئت)
درجه ای است از فلک البروج که طلوع
می کند از افق با طلوع کوکب. (کشاف
اصطلاحات الفنون). و رجوع به التفهیم
ص ۲۰۴ شود.
- درجهٔ غروب کوکب؛ (اصطلاح هیئت)
درجه ای است از فلک البروج که غروب
می کند با غروب کوکب. و مراد از طلوع و
غروب کوکب، طلوع آنست از جانب مشرق؛
زیرا اعتباری نیست مر طلوع او را از جانب
مغرب در بعضی از مواضع، و همچنین است
حال در غروب کوکب. (کشاف اصطلاحات
الفنون).
- درجهٔ کوکب؛ (اصطلاح هیئت)
عبارتست از مکان ستاره نسبت به
فلک البروج و این لفظ را گاهی بنام درجهٔ
تقویم کوکب نیز نامیده اند، درجهٔ طول کوکب
هم آنرا گفته اند. (از کشاف اصطلاحات
الفنون).
- درجهٔ ممر کوکب؛ (اصطلاح هیئت)
درجه ای است از فلک البروج که بر دائرهٔ
نصف النهار گذر کند با گذر کردن کوکب بر آن.
(از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به
همین مأخذ و نیز به التفهیم ص ۲۰۴ شود.
|| (اصطلاح اهل جفر و ارباب علم تکسیر)
اطلاق می شود بر حرفی از حروف سطر
تکسیر، چنانچه در پاره ای از رسایل است.
(کشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح
فیزیکی) هر یک از خطوط که برای تقسیم
چیزی بر آن کشند. واگیره. (یادداشت مرحوم
دهخدا). هر یک از تقسیمات آلات علمی،
مانند: گرماسنج، هواسنج، بادسنج. هر یک از
تقسیمات میزان الهواء و میزان الحراره.
|| (اصطلاح جبر) ۱ -درجهٔ یک جملهٔ
صحیح، مجموع نماینده های حروف آنست،
مثلاً درجهٔ یک جملهٔ ۲Xb۳a ۲ مساوی ۲ +
۱ +۳ یعنی ۶ است. ۲ -درجهٔ یک جملهٔ
صحیح نسبت به یکی از حروف آن عبارتست
از نمایندهٔ آن حرف در یک جمله ای، مثلاً یک
جمله ای سابق الذکر نسبت به «a» از درجهٔ
سوم و نسبت به «b» از درجهٔ اول و نسبت به
«x» از درجهٔ دوّم است. ۳ -درجهٔ یک معادلهٔ
صحیح یک مجهولی بالاترین درجهٔ حرف
مجهول است در معادله پس از تحویل معادله
به ساده ترین صورت آن، مثلاً معادلهٔ ۰MMM
۳ -X۲ +۲X از درجهٔ دوم و معادلهٔ ۲XMMM
۳ -X۲ +۲X (پس از تحویل ۰ MMM ۳ -
X۲) از درجهٔ اول است. (از دائرةالمعارف
فارسی ). || (اصطلاح فرهنگی امروز)عنوانی است که یک دانشگاه یا دانشکده
معمولاً به محصلی که برنامهٔ کمابیش
مشخص را با موفقیت به اتمام رسانده است، و
گاه نیز افتخاراً به اشخاص عالیمقام اعطا
می کند. سابقهٔ درجات دانشگاهی کنونی از
قرون وسطی است و چنانکه اصطلاحاتی
مانند دکتر و لیسانسیه گواهی می دهد این
عناوین اصلاً جز جواز تدریس چیزی نبوده
است و پس از چند قرن کمابیش به معانی
کنونی تحول یافته. دورهٔ تحصیلات و
مقررات مربوط به اعطای درجات دانشگاهی
در ممالک مختلف متفاوت است، درجات
دانشگاهی ایران لیسانس و مهندس و دکتری
(در بعضی رشته ها) است، در سالهای اخیر
بسبب تعداد نسبتاً معتنابه ایرانیان
فارغ التحصیل ممالک خارجه اسامی بعضی
از درجات دانشگاهی ممالک خارجه زیاد
شنیده میشود. (از دائرةالمعارف فارسی ).
|| میزان الحراره. میزان الهواء و هرچه بدان
ماند. (یادداشت مرحوم دهخدا). گرماسنج.
میزان الحرارهٔ طبی، و آن میزان الحراره ای
است که از ۳۴ تا ۴۴ درجه را نشان می دهد و
برای تعیین حرارت غریزی بکار می رود.