"
فرهنگ فارسی عمید
[ خَ ] (اِ مرکب) صاحب خر. رانندهٔ خر. (ناظم الاطباء). خرچران. نگاهبان خر. خرکچی. (یادداشت بخط مؤلف): چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی گر تو دانی که نه گوبان و نه خربانم. ناصرخسرو.
لغتنامه دهخدا
[ خَ ](ع اِ) جِ خَرَب. رجوع به خرب در این لغت نامه شود.
[ خَ ] (اِخ) ابن عیسی العجلی. وی برادر ابودلف، جوانی بود دلاور و زورمند فراخ سینه. چون با کوه نشست هنوز به بیست سالگی نرسیده بود، عارض او از لباس ریش برهنه و عاری در کوه متمکن بنشست و هر حم ...
[ خَ نی ی ] (اِخ) سری بن سهل بن خربان جندیشابوری. خربانی از روایان بود. از عبداللََّه بن رشید و دیگران روایت حدیث دارد و از او جماعتی چون عبدالصمدبن علی حدیث می کنند. (از انساب سمعانی).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.