حجیز
معنی
[ حِ ] (اِخ) ممالهٔ حجاز. رجوع
بحجاز شود:
چنین داد پاسخ که اندر حجیز
ورا دزد برده ست بی مر جهیز.فردوسی.
بهند آمدم بعد از آن رستخیز
وز آنجا براه یمن تا حجیز.سعدی.
تا خود کجا رسد بقیامت نماز من
من روی در تو و همه کس روی در حجیز.
سعدی.
شاهدان میکنند خانهٔ زهد
مطربان میزنند راه حجیز.سعدی.